روزنه

فلسفی

روزنه

فلسفی

ویژگی های قرون وسطی (4)

     

1.نزدیکترین دوره تاریخ فلسفه به فلسفه ما‎‏ٌٌ ،فلسفه قرون وسطی است . مسائل و منازعات فلسفی مشابهند .

2.وحدت اندیشه قرون وسطی :در قرون وسطی همه اشکال زندگی بشری ،علم ،دیانت ،اخلاق و سیاست ،از یک روح سیراب و سرشار بود. این دوره عاری از تضاد ها و تناقض های دوران ما بود .

3. ایجاد دانشگاه یکی از مهمترین خدمات قرون وسطی به فلسفه بود . مقصود از دانشگاه هیاتی از افراد دارای شخصیت حقوقی است که به طور حرفه ای و تمام وقت به تدریس مجموعه ای از دانش ها مشغول باشند  و آن معلومات را به شاگردانشان انتقال بدهند و برنامه درسی و روش های آموزشی مصوب داشته باشند و به ملاک های حرفه ای معین پایبند باشند . (به همین علت بسیاری از کالج ها در انگلستان اسم های مذهبی دارند . ازجمله کالج تیرینیتی (تثلیث)، کالج جیزس (عیسی ) ،کالج کرایست (مسیح )،کالج ماگدالن (مریم مجدلیه ) ،کالج کرپوس کریستی (جسد مسیح )،کالج سنت جان و ...

4.حجم آثار از لحاظ کمیت و کیفیت . توماس آکویناس (1274-1225 )حتی مطابق پایین ترین تخمین هشت میلیون کلمه مطلب نوشته است . اگر اثار منسوب به او را به این عدد اضافه کنیم  ،جمع کلمات به یازده میلیون کلمه می رسد . کل آثار ارسطو فقط یک میلیون کلمه است . کل آثار افلاطون بر نیم میلیون کلمه بالغ می شود .این هشت میلیون کلمه ،کلماتی نیست که همین طور سرسری پرانده باشد .

حجم نوشته ها عظیم است ولی از نظر دقت هم دست کمی از آن ندارد .آثار فن قرون وسطائی مباحثه  (مجادله )در نوشته های اکویناس پیداست .مدرس یکی از شاگردان ارشد را در یک طرف و یک یا چند نفر از شاگردان پائین تر را در طرف دیگر می گذاشت . شاگرد ارشد می باید از مدعای خاصی دفاع کند . شاگردان دیگر باید به این مدعا اعتراض می کردند و مدعای مقابلش را پیش می کشیدند .طرفین مباحثه باید مطابق قواعد دقیق منطق استدلال کنند . دست اخر مدرس دعوا را فیصله می داد .

5.برنامه درسی قرون وسطی بویژه بر مبنای کارهای به جا مانده از ارسطو تنظیم می شد و فلاسفه آن دوران ،سخت تلاش می کردند هر دانش ممکن را از ارسطو بیرون بکشند و جذب کنند و بعد خودشان انرا بپرورانند.

6.یکی از دل مشغولی ها در سراسر قرون وسطی این بود که می خواستند نظریات حکمای بزرگ یونان باستان را با تعالیم دین مسیح سازگار کنند . اوگوستین افلاطون را و اکویناس ارسطو را با اموزه های دین مسیح سازگار کردند .

7.فیلسوفان قرون وسطی مسیحیت را واقعیتی انکار ناپذیر می دانستند . سوالی که برای انان مطرح بود این بود که آیا باید فقط به مسیحیت ایمان داشت یا می توان از راه عقل نیز به درک آن نائل شد ؟(به هوش باشید که کس شما را نرباید به فلسفه و مکر باطل ؛پولس قدیس ).رابطه فلسفه یونانی و تعالیم انجیل چیست ؟ آیا این دو تضاد دارند ؟یا عقل و ایمان وحدت دارند ؟ اوگوستین گفته است :قلب  ما نا آرام است تا وقتی در تو آرامش یابد .فلسفه عشق به دانایی است اما در دستگاه قرون وسطی برای دو نوع عشق یعنی دانائی و عشق به خدا جائی نبود . ترس از خداوند آغاز حکمت است . فلسفه راه را دور می کند . مسیح راه نزدیک تر را نشان ما داده است .

8. تفکر سلسله مراتبی ،هم در مراتب روحانی و هم در مراتب کیهانی. جهان زیر فلک ماه و  جهان بالای فلک ماه .

9.از نظر ژیلسون کل دوره قرون وسطی به « چند خانواده معنوی » (spiritual families  ) تقسیم می شود . مراد از این خانواده ها  گروههای مختلف متفکران قرون وسطی است که هر یک بنا بر نظر خاصی که در باب مساله عقل و وحی و ارتباط ان دو داشته اند ،تقسیم بندی شده اند.

10.نخستین خانواده ها متشکل از الهی دانانی است که به نظر شان وحی به انسان اعطا شده  تا جایگزین همه معارف اعم از علوم تجربی اخلاق و مابعد الطبیعه گردد...  چون خدا با ما سخن گفته است دیگر به تفکر نیازی نیست .هم و غم هر کس باید مصروف نیل به رستگاری گردد. آن چه دانستنش در نیل به رستگاری اهمیت دارد ،در کتاب مقدس مندرج است . واقعا بدون معرفت فلسفی بهتر می توان عمل کرد تا با بودن آن . پولس قدیس گفته است :ادعای حکمت  می کردند و احمق گردیدند . به هوش باشید که کس شما را نرباید به فلسفه و مکر باطل  (رساله پولس به کولسیان ) ترتولیان :آتن را با اورشلیم چه کار ! آکادمی و کلیسا را چه نسبت است !؟کافران را با مسیحیان چه مناسبت است !؟(این خانواده ترتولیانی است ) .

11. خانواده اگوستینی .در این خانواده جهد بی ثمر می شود که از رهگذر عقل به حقیقت نیل پیدا شود و بالمآل  نائل به ایمان گردد . اگوستین عاقبت پی برد که امن ترین طریق وصول به حقیقت ،طریقی نیست که از عقل شروع شود و از یقین عقلی به ایمان منتهی گردد ؛ بلکه بر عکس طریقی است که مبدا آن ایمان است و از وحی به عقل راه جسته می شود .اگوستین : فهم ،پاداش ایمان است ،لذا در پی آن نباش تا بفهمی تا ایمان آوری ،بل ایمان بیاور  تا بفهمی . تعالیم قدیس اگوستین  به جای آن که متضمن طرد کامل کمال مطلوب حکمت فلسفی یونانیان باشد ،در حقیقت متوجه تغییر صورت آن است .آنسلم نیز از این خانواده است .آنسلم : ایمان می اورم تا بفهمم و مادامی که ایمان نیاورم نخواهم فهمید .

12.ابن رشد گرایی (برتری عقل ) . در این خانواده سعی می شود میان معرفت فلسفی و دین هماهنگی به وجود آید .ابن سینا نیز از این خانواده است . عنوان کتاب ابن رشد این است :فصل المقال فی ما بین الحکمـة و الشریعتة من الاتصال  .ابن رشد به « حقیقت دو گانه » نیز معتقد بود . به نظر او دو دسته نتیجه ،یکی حاصل فلسفه و دیگری حاصل علم الهیات می تواند در ان واحد متناقض یکدیگر و در عین حال صادق باشند .

13. خانواده تومایی . در این خانواده تمایل فزاینده ای وجود داشت ،میان علمای الهیات مسیحی ،که می خواستند میان سلسله اموری که باید به آنها ایمان اوریم و اموری که به آنها علم داریم ، خط فاصلی بکشند  بر وفق رای توماس ،با یددر فلسفه همچون فیلسوف و در الهیات همچون عالم الهیات متعاطی مسائل شویم . در توماس ،الهیات ملتزم به وحی (الهیات نقلی ) ترک می شود و الهیات عقلی چایگزین آن می شود . در ترکیب شکوهمند توماس ،نظام ارسطویی با کلام مسیحی در هم آمیخت . در واقع توماس ، فلسفه ارسطویی را برای تحکیم کلام مسیحی به کار گرفت و آن دو را هماهنگ کرد .

طرح کلی فرهنگ قرون وسطی(3)

  

فرهنگ قرون وسطی نتیجه مستقیم اندیشه یونانی نبود .با ظهور مسحیت قدرت بزرگتری پدید آمده بود .و از آن پس تمام علائق نظری و عملی را به خود جلب کرد . در نظریه اوگوستین مثل افلاطونی به صورت اندیشه های خدا در آمده اند . بر طبق این دگرگونی همه مفاهیم فلسفه باستانی می بایست تغییر شکل اساسی بدهند . او گوستین در شهر خدا خطاب به فلاسفه نو افلاطونی می گوید :

دانشمندان کسرشان خود می دانند که از تلمذ در مکتب افلاطون به شاگردی مسیح بپردازند . اوگوستین در سر آغاز کتاب اعترافات خود می گوید : تو ما را به صورت خود ساخته ای و قلوب ما آرام نمی گیرد مگر وقتی که در وجود تو آرامش خود را باز یابند . ناخرسندی آن کسی که همه امور اسمانی و زمینی را می داند و لیکن تو را نمی شناسد و لیکن خرسند آن کسی است که تو را می شناسد هر چند آن امور را نداند .

در نظریه افلاطون ،انسان برای رسیدن به مثال (Idea) خوبی و شناختن ماهیت آن می بایست «راه درازتر» را برگزیند . راهی که از حساب به هندسه و از هندسه به نجوم و موسیقی و دیالکتیک می رسد . اوگوستین این راه دور و دراز را رد می کند .ظهور مسیح راه بهتر و مطمئن تری به او نشان داده است .

می گوید :آن خوبی که باید برای روح خود بجوئیم چیزی نیست که با داوری کردن بر فرازش پرواز کنیم ،بلکه باید با محبت به درونش راه یابیم و آیا این جز خدا چه تواند بود ؟ نه ذهن خوب ،یا فرشته خوب، یا آسمان خوب ،بلکه خوب خوب .علم و حکمت متعدد نیستند ،فقط یک حکمت وجود دارد و در آن گنج های بی حد و حصر از امور عقلی نهفته است که آفریده همان حکمت است.

بنا براین آنچه اوگوستین را از افلاطون جدا می کند یک مفهوم فلسفی نیست ،بلکه دید او از زندگی است.اوگوستین به عنوان فیلسوف برای آثار افلاطون بلند ترین  مرتبه  را قائل است. می گوید : در میان شاگردان سقراط ،افلاطون کسی بود که با شکوهی بسیار بیش از دیگران می درخشید و به حق همه را تحت الشعاع قرار می دهد .

با این حال اوگوستین هرگز نمی توانست «افلاطونی » بشود . زیرا از نظر اوگوستین هر گونه دانش و تفکر فلسفی که ما را به هدف اصلی راهبری نکند ، یعنی خدا را به ما نشناساند ،هیچ و پوچ است . می گوید :خدا و روح،این است آنچه ما می خواهیم  بشناسیم . دیگر هیچ ؟مطلقا هیچ .

این کلمات به یک  معنا کلید کل فلسفه قرون وسطی را تشکیل می دهند . فلسفه عشق به دانائی است . اما در دستگاه قرون وسطائی برای دو نوع عشق ، یعنی به دانائی و عشق به خدا ،جایی نبود. آن یک به این یک بستگی داشت . «ترس از خدا اغاز حکمت است ».

بر سراسر فلسفه مدرسی همواره دو تمایل یا دو گرایش را می بینیم که با هم در تعارضند . این ها عبارتند از : عنصر فکری که از فلسفه یونان به عاریت گرفته شد. عنصر اخلاقی و دینی ، که به وحی یهودی و مسیحی مربوط می شد . میان این دو عنصر همواره کشاکش برقرار بوده است .هیچ کدام از آبای کلیسا به عنوان فیلسوف سخن نگفته اند ؛و نیز نخواسته انداصل فلسفی تازه ای را واردبحث کنند .

متفکران مدرسی نظریه معرفت جدا و مستقلی پدید نیاوردند  .از این لحاظ کاملا بر سنت یونانی متکی بودند .اندیشه هایش در این باره چیزی جز یک مجموعه التقاتی به نظر نمی اید _آمیزه ای است از تصورات افلاطونی ،ارسطویی و رواقی . ولی حتی این جا هم نمی توان از تقلید صاف و ساده سخن گفت . هیچ جنبه کاملا تازه ای  به مطلب افزوده نشده است ،ولی همه چیز شکل تازه ای به خود گرفته  ،زیرا که از زاویه تازه ای دیده شده و به مرکز تازه ای ،یعنی زندگی دینی اتصال یافته است .

      اوگوستین شاهد نخستین و کلاسیک این فرایند فکری است . نظریه معرفت او انباشته از عناصر افلاطونی است . نظریه یاد آوری یا (تذکر ) افلاطون ،مهر خود را بر رای اوگوستین زده است . از نظر وی نیز اموختن یعنی به یاد آوردن . امکان ندارد روح بشری بتواند از اشیای خارجی چیزی بیاموزد . هر انچه می داند و می اموزد از پیش خود می داند و از منابع درون می آموزد .

خود شناسی گام نخستین و ضروری است . خودشناسی نه تنها شرط لازم هر نوع از واقعیت خارجی است ،بلکه شرط شناسایی خداوند نیز هست . اوگوستین می گوید :«از خود بیرون مرو ،به خود باز گرد ،حقیقت در ذات باطنی انسان نهفته است ».

     این سخن کاملا موافق سنت یونان باستان  و سقراط و افلاطون و فلسفه رواقی است . اما پس از این مطلب کلماتی می آید که اختلاف آشکار را نشان می دهد.حقیقت در باطن انسان نهفته است ،اما انسان آنچه در باطن خود می یابد حقیقتی است تغییر پذیر و بی ثبات . برا ی یافتن حقیقت تغییر ناپذیر و مطلق انسان باید از حدآگاهی و وجود خود درگذرد . باید از خود فراتر رود . با این فراتر شدن ،شیوه استدلال «دیالکتیک » سقراطی و افلاطونی از بیخ و بن دگرگون می شود .عقل استقلال و خود سری اش را از دست می دهد . دیگر نوری از خود ندارد ، بلکه فقط با نور بازتابی و عاریتی می درخشد . اگر این نور خاموش شود ،عقل انسانی ناتوان و درمانده می گردد . روشن ترین بیان این دگردیسی اساسی اندیشه یونان باستان را در رساله  در محضر استاد  اوگوستین می توان دید . در این رساله می گوید :از نظر گاه مسیحی ، تنها استاد و نه تنها استاد  رفتار انسان بلکه استاد اندیشه انسان نیز ،کسی جز خدا نیست . در وجود  و تنها در وجود او ست که «استاد » حقیقی را می بینیم .

هرگونه معرفتی ،معرفت بر جهان محسوس ،و معرفت ریاضی و دیالکتیکی ، به واسطه تابش این سرچشمه روشنایی ابدی مسیر  می شود . خدا پدر روشنایی مفهوم وپدر روشن اندیشی است .

     آن چیزی که متفکران قرون وسطی آن را «سفر روحانی به سوی خدا» می نامند با توصیف افلاطون از بر شدن روح انسان به عالم معقول فرق فراوان دارد . افلاطون حرکت خود را با نخستین عناصر دانش بشری آغاز می کند . راه او با پیشرفت مداوم از حساب به هندسه و از هندسه به ستاره شناسی ،یعنی از ریاضیات به ستاره شناسی و دیالکتیک می رسد و در پایان به والاترین معرفت به خوبی ، می انجامد .

فقط فیلسوف اهل دیالکتیک می تواند تمامی این راه را که از جهان محسوس تا حهان معقول ادامه دارد طی کند . حتی در نظر فیلسوف هم مثال خوبی تمامی معنا و ماهیت خود را آشکار نمی کند . وقتی سقراط در جمهوری درباره آغاز سخن می کند با ترس و تردید حرف می زند . قول  نمی دهد که ذات خوبی را تعریف کند ؛ فقط می تواند آثار آن را نشان دهد .  گلائو کون می گوید : ای کاش تو هم همان طور که عدالت و خویشتن داری و صفات  دیگر را برای  ما تعریف کردی ماهیت خوبی خیر را هم تشریح می نمودی .

وسقراط در پاسخ می گوید : عزیزم من خود به روشن شدن این موضوع  کمال علاقه را دارم ،اما می ترسم که این کار از قوه من خارج باشد . اگر با علم به ناتوانی خود به این امر مبادرت ورزم مرا ریشخند کنند . اما ای دوستان ارجمند ،بیایید عجالتا از تحقیق در باب ماهیت اصل خیر صرف نظر کنیم ، زیرا مقامی که من به تصور خود برای  این اصل قائل هستم بالاتر از این است که ما بتوانیم به آن برسیم . اما اگر شما مایل باشید می توانیم  درباره چیز دیگری که به نظر من در حکم فرزنداصل خیر و منتهای شباهت را به آن دارد سخن  گوییم .

     آن طور که افلاطون می گوید ،مثال اساسی یا خیر مطلق آخرین چیزی است که باید دریافت و دریافتن ان بسیار دشوار است . در ذهن و آثار اوگوستین همه این تردیدها و مچامله ها یکسره  ناپدید می شوند . نظریه  اشراق راه تازه ای به او نشان داده است . خوبی افلاطون با خدا یکی شده است ، و این خدا ،یعنی خدای پیامبران  بنی اسرائیل و وحی مسیحی ،دور از ما یا بیرون از دسترس مانیست. این خدا اغاز و انجام هستی است ؛زندگی و حرکت و هستی ما در وجود اوست .

این عقیده سراسر فلسفه اوگوستین را فراگرفته است  و صفت مشخصه ان را تشکیل می دهد . اوگوستین با قرار دادن  تجربه دینی شخصی خود در مرکز جهان اندیشه ، بنیان گذار فلسفه قرون وسطی  شد . پیامبران از قانون اخلاقی سخن گفته  بودند و اعلام کرده بودند که چنین قانونی بدون وجود یک قانون گذار متشخص بی معنا و غیر قابل فهم  می شود .

اوگوستین  این تصور  را از دایره  اخلاق به تمامی دایره تفکر نظری  سرایت داد .خدا  کل دانش است ، هر چیزی که ما بدانیم  از برکت وجود اوست  ؛بدون او ما هیچ چیزی نمی دانیم . اوگوستین می گوید : ای روح اگر می توانی بنگر و ببین ،خدا عین حقیقت است ...نپرس که حقیقت چیست ،زیرا که تاریکی تصاویر مادی و ابرهای او هام فورا راه را خواهند بست و ان آرامشی که در لحظه نخست چون نام حقیقت را بردم بر تو پدیدار شد بر هم خواهند زد. بکوش تا اگر بتوانی در همان لحظه نخستین بمانی که چون نام حقیقت به تو گفته می شود گویی مانند برق چشمت را خیره می کند.

     این است آن پیام ،ان بشارتی که اوگوستین و پیروانش در برابر حکمت این فلاسفه ارائه کردند –همه کوشش های دستگاه های فلسفی به شک و اختلاف انجامید .چنان  که اوگوستین در رساله رد بر اهل آکادمی  می گوید ، نظریه معرفت  افلاطون بود که به شکاکیت   «آکادمی جدید »منجر شد . پیش از ظهور مسیح هیچ کس نتوانسته بود آن نقطه اتکای ارشمیدسی را که برا ی از  جا کندن جهان حقیقت لازم بود  ،پیدا کند . سقراط که داناترین دانایان بود ناچار به نادانی خود اعتراف کرد . ستایش گران مسیحی سقراط همیشه بلند ترین مرتبه را برای او قائل بودند و حتی محال دانستند که او اصول اخلاقی خود را بدون وحی الهی در یافته باشد . ولی سقراط هرگز خود را سخن گوی اپولو یا خدایان دیگر نمی دانست  . اعتقاد او این بود که برا ی آموزش حقیقت هیچ آموزگار الهی و بشری وجود ندارد  و هر فردی باید راه خود را پیدا کند .فقط با روش دیالکتیکی پرسش و پاسخ می توان به حقیقت دست یافت . مفهوم یونانی دیالکتیک با هر نوع حقیقت ملهم تناقض اشکار دارد.

      اوگوستین همه مقدمات فلسفه یونان را می پذیرد ، اما نتیجه اش را رد می کند .به نظر او ، تنها نتیجه صحیح و معتبر این است که گشتن در پی آموزگار بشری دانش بیهوده است .اوگوستین به جای مراجع سقراط و افلاطون مرجع بالاتری را که همان عالم بالاست قرار می دهد . می گوید : «هیچ کس را بر زمین پدر خود مخوانید زیرا پدر شما یکی است که در اسمان است و پیشوا خوانده شوید زیرا پیشوای شما یکی است یعنی مسیح .»

درسی در منطق (3)

                                                              مغالطه

گفتیم که آنچه که حق است ،قیاس برهانی است ، چون صورت ،ماده و در نهایت نتیجه آن یقینی است .آن چه مشهور است ، قیاس جدلی است ،چون مقدمات آن از مشهورات اند. ان چه نه حق است و نه مشهور ، بلکه مشابه یکی از این دو است ، مغالطه است .

قیاس مستلزم گذراندن دو مرحله است ،یکی استنتاج و دیگری صحت آن .

تبکیت :تبکیت در لغت به معنای فرو کوفتن خصم ودر اصطلاح منطقی عبارت است از هر قیاسی که برای غلبه بر طرف مقابل به آن معتقد است ، در تناقض می باشد . تبکیت بر سه قسم است :

 

 

1)آنکه حق است (قیاس برهانی ).

2)آنکه مشهور است (قیاس جدلی ).

3)آنکه نه حق است و نه مشهور ، بلکه شبیه یکی از این دو است (مغالطه) . لذا گفته اند مغالطه تبکیتی ایت که مشابه برهان و مشتبه به حق باشد.

اقسام مغالطه :

مغالطه اشتراک لفظ : زمینه وقوع مغالطه اشتراک لفظ این حقیقت است که در تمام زبان ها ،اکثر الفاظ محدود و معانی نامحدودند . این حقیقت فی النفسه موجب بروز هیچ اشکالی  نمی گردد. اما هنگامی که در یک متن به تعدد معنایی یک لفظ تو جه نشود ، یک در جمله دارای چندین معنا شده وهر یک مقصود خاصی را می رساند . قرینه حالیه ای نیز در کلام موجود نباشد تا ما را متوجه معنای خاصی کند. لذا خواه  نا خواه مرتکب مغالطه اشتراک لفظ می شویم .

اشتراک لفظ به چند صورت رخ می دهد:

اشتراک اسم : مثلا «حمید دوست بیست ساله من است » که دارای یکی از دو مفهوم زیراست:

1)حمید دوست من است و بیست سال سن دارد .

2) حمید دوست من است و دوستی ما بیست سال سابقه دارد .

اشتراک فعل : مثلا «او چند غزل سعدی  را بی اشکال خواند » که دارای یکی از دو مفهوم زیر است :

1) اوچند غزل را بی اشکال قرائت کرد.

2) او اعلام کرد چند غزل سعدی بدون اشکال است .

اشتراک حرف :مثلا «او عمری با ریا و خود خواهی مبارزه کرد » که دارای یکی از دو مفهوم زیر است :

1)او در تمام عمر خود به قصد نابودی ریا و خود خواهی ، با آن به پیکار پرداخت .

2) جنگ ها و مبارزاتی که او در طول عمر خود انجام داده است، نه از روی خلوص نیت ، بلکه به قصد ریا بوده است.

پس مغاطه اشتراک لفظ یعنی استفاده  از یک لفظ مشترک در جمله به طوری که مخاطب مفهومی  مغایر با معنای مورد نظر گوینده را درک کند و یا این که اساسا گوینده در مورد تعدد مفاهیم ، تعمد داشته و بخواهد در اوضاع و احوال مختلف مدعی یکی از آن مفاهیم شود .

                                                      ×××

مغالطه ابهام ساختاری :در این  نوع مغالطه جمله دارای مفاهیم گوناگون است ، اما مفاهیم گوناگون آن ناشی از یک لفظ نیست  . بلکه جمله با ترکیب خاص خود به گونه ای است که افاده بیش از یک مفهوم می کند .مغالطه ابهام ساختاری هنگامی رخ می دهد که جمله ای را به کار برد که افاده بیش از یک مفهوم می کند  و آن جمله برای مخاطب، طبق یک تفسیر، صحیح و طبق تفسیر دیگر ، ناصحیح باشد.

نمونه هایی از مغالطه ابهام ساختاری:

- کودک تا پدرش را دید لباسش را مرتب کرد.(مشخص نیست مرجع ضمیر –ش،کودک است یا پدر وی )

- شیشه عینک شکسته را برداشت .(مشخص نیست شکستگی  متعلق به شیشه است یا متعلق به عینک ) .

- او برای بازدیدی پنج روزه از اصفهان به تهران آمد. (مشخص نیست مقصد بازدید ، اصفهان بوده یا تهران )

- میل دارید با ما غذا بخورید؟ نه ،میل ندارم. (مشخص نیست میل به غذا ندارد یا میل به هم غذایی )

- عجب هندوانه ای ! مثل قند است.(مشخص نیست در سفیدی مثل قند است یا در شیرینی )

                                                 ×××

مغالطه ترکیب مفصل: مغالطه ترکیب مفضل ناشی از این امر است که گاهی دو جمله به صورت مجزا یا غیر تالیفی صادق هستند .اما اگر ان دو جمله به صورت ترکیبی و تالیفی  در یک جمله بیان شوند ،جمله حاصل کاذب خواهد بود. به عنوان مثال اگر کسی هم نویسنده باشد و هم ورزشکار اما در نویسندگی بدون مهارت ودر ورزش ماهر باشد، در باره این فرد می توان گفت که او نویسنده است و نیز می توان گفت که او ماهر است یعنی اگر به طور جدا گانه حکم کنیم، حکم ما درست است .اما اگر این  دو حکم را در یک جمله جمع کنیم و بگوییم که او نویسنده و ماهر است وسخن ما مغالطه آمیز خواهد بود .

مغالطه تفصیل مرکب: کاملا به عکس مغالطه قبل است و وقتی واقع می شود که اگر در جمله ای به موضوع جمله ، یک صفت یا محمول مرکب اسناد داده شود ،حکم جمله در حالت ترکیبی صادق است .اما اگر بخواهیم جمله را از حالت ترکیبی خارج کنیم و موضوع را به طور جدا گانه با هر یک از اجزاء محمول ،در دو جمله مستقل بیان کنیم ،به نتیجه نادرستی دست خواهیم یافت. مثلا قضیه «زید شاعر خوبی است » را می توان به دو قضیه «زید شاعر است » و «زید آدم خوبی است» تقسم نمود که کبرای آن الزاما صادق نیست .

                                                      ×××

مغالطه واژه های مبهم : این مغالطه در جایی به کار می رود که سخن گوینده  یا نویسنده، به دلیل استفاده او از واژگان مبهم ،غیر قابل نقد بوده و به این ترتیب می تواند در هر اوضاع و احوالی ادعا کند، سخن او هنوز صحیح است بدین سان  خود را از هر اعتراض و انتقادی مصون بدارد . مانند پیش بینی ها و پیشگویی ها .

                                                  ×××

مغالطه گزاره های بدون سور :کلماتی مانند هر ،هیچ ، همه و ..... که بیان گر میزان شمول حکم گزاره بر افراد یک مجموعه است ، اصطلاحا سور قضیه نامیده می شود . گاهی گوینده حکمی کلی را بیان می کند، اما برای آن سور کلی به کار نمی برد، زیرا با این اشکال مواجه می شود که همه افراد ، مشمول آن حکم نمی شوند . مثلا اگر کسی بگوید : «جوانان امروز لاابالی هستند » ،هدف او این است که همه افراد این حکم دارای این صفت هستند ،اما نمی تواند برای ان صور کلی به کار ببرد ،زیرا با این کار بطلان سخنش آشکار می گردد.

                                                 ×××

مغالطه سور های کلی نما: در مغالطه پیشین ،هیچ سوری در جمله به کار نمی رفت ،اما در این جا از سور هایی مانند اکثرا ،غالبا ،برخی ، بیشتر ،اغلب و..... استفاده می شود که مبهم بوده و مانع از صراحت سخن می گردد. مثلا خالد می گوید : «برخی دیوانگان خنده رو هستند » ،در مقابل قاسم می گوید :«زید ،عمر و بکر ،از دیوانگان اند ،لکن خندان نیستند » و خالد پاسخ می دهد :« مقصود ما برخی دیوانگان بود ،نه همه آنها » .

این موارد نقض ممکن است به حدی برسد که دیگر از شکل استثناء خارج شود . مثلا کسی بگو ید : «غالب افراد بزه کار متعلق به طبقه پایین جا معه اند » .

                                               ×××

مغالطه تعریف دوری : مانند اینکه در تعریف حرکت بگویند : «عوم سکون » و در تعریف سکون بگویند «عدم حرکت ».

                                                  ×××

مغالطه کنه و وجه : مانند اینکه بگوییم حسن یک وزنه 75کیلو گرمی است ویا انسان گرگ انسان است .

                                                 ×××

مغالطه علت  جعلی :این مغالطه هنگامی رخ می دهد که فرد، علتی جعلی و موهوم را به عنوان علت واقعی یک پدیده یا استدلال بشناسد. مثلا علت بیماری خوره را رویت پالان خر بداند.

                                                 ×××

مغالطه بزرگ نمایی : این مغالطه هنگامی روی می دهد که برای تحریک مخاطب برخی از ابعاد یک خبر را بزرگ جلوه دهیم . به خبر زیر توجه فرمایید: «عملیات انتحاری مبارزان فلسطینی در طول سه سال اخیر ،موجب کشته و زخمی شدن بیش از 1500 صهیونیست شده است ». فرد با شنیدن این خبر گمان می کند که لا اقل 800-700 نفر از این افراد به هلاکت رسیده اند ، اما شنیدن ادامه خبر در مییابد که تنها 80 صهیونیست در سه سال گذشته در جریان عملیات انتحاری مبارزان فلسطینی کشته شده اند .

                                               ×××

مغالطه کوچک نمایی: که ناشی از کوچک نشان دادن نکات مورد نظر است . مانند اینکه بگوییم :« قیمت هر متر مربع زمین تجاری در مرکز شهر مشهد در شش ماه اخیر تنها پنج درصد افزایش داشته است» در حالی که مبلغ همین پنج درصد افزایش می تواند قیمت یک ملک تجاری حداقل بیست میلیون تومان  افزایش دهد .

                                                ×××

مغالطه دروغ : که مشتمل بر دروغ معرفتی (مثلا یک رفتگر ادعا کند  «ریس سازمان ناسا » است ) و دروغ مصلحتی ( مثلا به فرزند خود بگوید اگر کسی با من کار داشت ، بگو من در خانه نیستم )

                                                ×××

مغالطه نقل قول ناقص: که در آن ناقل تنها بخشهایی از سخن را که به سود اوست ، نقل نماید مثلا فردی که نماز نمی خواند در توجیه این کار ، آیه «فوَیلٌ للمصلین » را بیان کند . ویا شخصی دیگر در بیان علت مخالفت خود با شعر و شاعری ،آیه «و الشُعَراءُ یتَبعُهُم الغاوُون » را ارائه کند .

                                                 ×××

مغالطه تحریف : یعنی سخن را به وجهی که خلاف قول گوینده است ،نقل کنیم . مانند اینکه بگوییم :«زلزله بم موجب کشته شدن بیش از نیم میلیون نفر شد » . در حالی که کل جمعیت شهر بم این اندازه نبوده است .

                                                 ×××

مغالطه تفسیر نادرست : یعنی اینکه گفتار ، نوشتار و یا رفتاری را بدون هیچ دخل و تصرفی بازگو کنیم ، اما در تفسیر آن ،مغالطه را در پیش گیریم . مانند شعار خوارج در جنگ نهروان یعنی «لا حکمَ الا لله» که بر اساس آیه «ان الحُکمُ الا لله » بود . امام علی (ع) در بیان این مغالطه خوارج فرمود «کلمة حقٌ یرادُ بها الباطل» . توضیح اینکه ،سخن خوارج سخن حقی بود ، اما تفسیر آنها از این آیه نادرست بود .

                                                 ×××

مغالطه تاکید لفظی : یعنی با گذاشتن تا کید و تکیه کلام (stress)بر روی یکی از اجزاء کلام ،به تحریف آن اقدام کنیم . مثلا اگر در جمله «به پنجره سنگ نزنید »تاکید را بر کلمه «سنگ» بگذاریم می توان ادعا کرد که پرتاب آجر به سمت پنجره توسط گوینده نهی نشده است .

                                                ×××

مغالطه ادعای بدون استدلال :یعنی مغالطه ای انجام دهیم که نمی توانیم  برای آن استدلالی ارائه کنیم ، مانند تمسخر ، دویدن در حرف دیگری و...

نوع دیگرآن مغالطه بستن راه استدلال است ،یعنی فرد در آن ادعایی را مطرح می کند که راه استدلال له و علیه آن بسته است . مانند ادعای اینشتین  مبنی بر اینکه زمان ، بر کسی که یا سرعتی بیش از سرعت نور حرکت می کند ، کند خواهد شد .