روزنه

فلسفی

روزنه

فلسفی

تعاریف و مشکلات تعریف فلسفه (2)

 

اگر کسی برای تعریف های کاملا دقیق ،خودش را به زحمت نیندازند ،در تعریف بیشتر موضوع های دیگر ،دست کم بطور جدی ،مشکل بزرگی نیست ،به هر حال گفتن اینکه آن موضوع ها درباره چیست مشکل عمده ای ندارد .زیست شناسی درباره موجودات زنده است ،اختر شناسی درباره اجرام آسمانی است ،فیزیک درباره نور ،حرارت ،صوت و نظایر این هاست .

چهان ،یعنی سراسر محیط انسان ،کم وبیش براساس قرار داد ،قسمت بندی شده است و هر علمی یک قسمت را حوزه خود قرار داده است . گیاه شناسان گیاهان را گرفته اند ،جانور شناسان ، جانوران را و اختر شناسان ، اختران را . بنابراین با وجود مشکلاتی که در بعضی از قسمت ها ی مرز ها ست ،تعریف کردن این علوم ،دست کم به شیوه متداول ، نسبتا آسان است .

اما مشکل تعریف کردن ماهیت فلسفه دقیقا از این نکته ناشی می شود که هیچ قسمتی از جهان نیست که حوزه آن خاصتر از حوزه ای دیگر باشد . فلسفه مانندبیشتر علوم نیست که مدعی تعیین حدود حوزه نسبتا کوچکی باشد و سایر حوزه ها را دست نخورده باقی بگذارد . به یک معنا راست است که چیزی در عالم نیست که فلسفه بدان بی اعتنا باشد .

کل عالم موضوع فلسفه است و با این وصف ،فلسفه محتوای مخصوص به خود را دارد ، واین نوعی تعارض است . از یک سو فلسفه با محتوای مخصوص خودش از سایر موضوع ها ی دیگر به کلی جداست و از سوی دیگر باهمه آنها تماس دارد . پس به اعتبار رابطه ای که فلسفه باسایر رشته ها ی دانش دارد ،پیداست که از نوعی ویژگی برخوردار است. این رابطه چیست ؟ جایگاه فلسفه در زمینه کلی دانش انسان کدام است ؟ این ها و سوالات دیگری از این دست ، مربوط به ارتباط فلسفه با سایر  دانش ها –از جمله دانش تجربی – است که در جای خود مفصلا بدان پرداخته خواهد شد . ولی قبل از این باید به تحدید حدود خود فلسفه پرداخت .

یک نظریه درباره این موضوع (=فلسفه)این است که :وظیفه خاص فلسفه ،هماهنگ کردن سایر رشته های دانش برای مرتبط ساختن علوم در یک کل واحد است .فلسفه با این رشته ها درست همان کاری را می کند که وزارتخانه با ادارات تابعه اش می کند ، البته با این تفاوت که فلسفه قدرت خاصی ندارد . اینکه گفتیم یا چیزی شبیه این ، برداشت هربرت اسپنسر از و ظیفه فلسفه است .

این نظر رضایت بخش نیست و در حال حاضر نظری قدیمی است و احتمالا هیچ فیلسوف زنده ای آنرا قبول ندارد،بنابراین چندان در خور بحث نیست . برای رد کردن این نظر – از میان دلایل بیساری که می توان آورد – تنها اشاره به یک دلیل ، برای ابطال آن کافی است .

مقصود دلیلی است که برای بسیاری از مسائل  که همواره به عنوان مسائل ماهیتا فلسفی به شمار آمده اند ، جایی نگذارد . برای مثال این مسئله را در نظر بگیرید که آیا عالم مادی برای خودش از هر حیث  وابسته به ذهن است یانه ؟

در گذشته فیلسوفان ایدئالیست ، ودر همین قرن از اختر شناسان و دانشمندانی که فیلسوف غیر حرفه ای هستند ، غالبا گفته اند که وابستگی ماده به ذهن بسیار است . این مسئله که یقینایکی از اساسی ترین و مهمتریم مسائل فلسفی است ،به این پرسش که علوم چگونه بایستی هماهنگ شوند ، هیچ گونه ارتباطی ندارد ،پس براساس تعریف پیشنهاد شده می توان آن را از فلسفه کنار نهاد . بنابراین ، این تعریف نمی تواند رضایت بخش باشد .

نظریه دیگر این است که فلسفه اصطلاح عامی است برای آنچه هنوز در زیر پوشش علم قرار نمی گیرد . این اندیشه – در خصوص فلسفه – رایجتر و مختص دوران اخیر است . برتراندراسل و بسیاری از فیلسوفان پوزیتیویست از هواخواهان این نظرند . بنابر رای اینان همه مسائلی که تاکنون مختص هیچ یک از علوم تخصصی نشده است ، موضوع خود فلسفه است . دانش انسان به درختی می ماند که یک تنه و شاخه های بسیاری دارد .

فلسفه تنه درخت ، یعنی ساقه مادر است ، شاخه ها ، علوم خاصند . هر دانشی در اصل جزو فلسفه بود ، اما دانش که رشد کرد ، خودش شاخه شاخه شد . هرگاه دانش مربوط به هر  قسمت خاص عالم  ، به قدری که برای استقلال کافی باشد پیشرفت کرد ، خودش از شاخه اصلی جدا گردید و موضوع جداگانه ای شد . هنوز تعدادمعینی موضوع و مسئله وجود دارد که دانش ما درباره آنها به اندازه ای مبهم و ابتدایی است که تاکنون خودشان را در ذیل علوم خاصی تشکل نداده اند.

در حال حاضر این قبیل تتمه مسائل که هیچ علمی آنها را تکفل نکرده است ، همان چیزی است که بدان فلسفه می گوییم . به بیان دیگر  فلسفه به مفهومی وجود ندارد که فی المثل ریاضیات با موضوع خاص خود ، وجود دارد .فلسفه را چنین موضوع خاصی نیست . فلسفه  صرفا  نامی است برای آنگونه کوشش هایی که در جهت توجیه  یا توضیح مسائل مختلفی که هنوز ناپخته مانده اند ، به عمل می آید . این نظر درباره ماهیت فلسفه را «نظریه تنه و شاخه » می نامیم .

دلیل این  نظریه از این قرار است : واقعیتی  تاریخی است که دانش ، بیشتر به طریقی رشد کرده است که گفتیم . از لحاظ تاریخی ، ریشه های  علم جدید در یونان باستان است ، یونانیان ،نخستین مردم جهان بودند که نگرش  علمی را متحول کردند . نخستین کسانی بودند که پرسش هایی از قبیل طرح کردند : خورشید و اختران از چه ساخته شده است ؟ چه اندازه ای دارد ؟ فاصله شان از زمین چقدر است ؟ به عنوان تصویر گویایی از اخترشناسی نخستین ، می توانید گفته آناکساگوراس را به خاطر آورید  که : خورشید سنگ تفته ای است بزرگتر از جزیره پلوپوسنوس – سخنی که به لحاظ یونانیان  متعصبی که خورشید را به سان خدا می پنداشتند ،وی را با مشکلی جدی رو برو کرد . یونانیان نیز مردمی بودند که به هر حال جانوران و گیاهان را به روش علمی بررسی کردند ،نخستین ریاضیدانان نظری اصیل بودند ، نخستین قومی که درباره این مطلب به بحث پرداختند :آیا انواع بسیار مختلف ماده سرانجام نمی تواند قابل تحویل به یک نوع ماده باشد؟ آنها پایه گذاران نظریه اتمی بودند ،نظریه ای که ماده را در نهایت متشکل از ذرات ریز ، سخت ،نا مرئی ، بدون رنگ ، طعم یا بو می دانند .

اما یونانیان ، یا به هر تقدیر یونانیان نخستین ، بین علم و فلسفه فرق نمی گذاشتند . مسائل مربوط به تشکیل ماده ، ماهیت خورشید و اختران و خواص مثلث از نظر آنها مسائل فلسفی  به شمار می آمد . از مسائل ما بعدالطبیعی محض ،نظیر مسائل مربوط به چیستی خدا جدا نبود  .

در آن روزگار دانشمند همان فیلسوف و فیلسوف همان دانشمند بود . ارسطو ی فیلسوف ،بنیانگذار علم زیست شناسی بود ، اساسا ریاضیات محض در مدارس فلسفی کسانی چون فیثاغورث و افلاطون بررسی شد وپیشرفت کرد . از این رو فلسفه در آن روزگار با کل فرهنگ انسان عملا مترادف بود .

در نتیجه فلسفه همان تنه اصلی بود که همه شاخه های دانش را رویاند. بعد ها ، آن گاه که مجموعه دانش از نقطه ای که یک تن می توانست بر همه آن  احاطه داشته باشد فراگذشت ، تازه تخصصی شدن کذایی به وجود آمد . مطالعه اختران  از تنه اصلی جدا شد و به علم تخصصی اخترشناسی تبدیل گردید ، سایر علوم نیز به همین ترتیب .

معمولا می گویند که می توانیم تا اندازه ای تداوم همان سیر راحتی امروز را بینیم  . در همین پنجاه یا شصت سال گذشته بود که روانشناسی خود را به علمی مستقل تبدیل کرد . علمی که پیش از این جزو فلسفه بود. برخی نیز بر این تصورندکه نشانه هایی در دست است که زیبایی شناسی بزودی از فلسفه جدا می شود و خود را به علم مستقل بدل می کند .

خلاصه اینکه این نظریه می گوید که فلسفه محتوایی از آن خود ندارد . فلسفه فقط همان چیزی است که روزی علم خواهد شد ، اما هنوز به قدر کافی علمی نیست . علمی است ابتدایی و بنابراین محتوایی واقعی  سوای آنچه موضوع علم است یا بایستی موضوع علم باشد ، ندارد.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد