روزنه

فلسفی

روزنه

فلسفی

تعاریف و مشکلات فلسفه (4)

اینک به دو شبهه دیگر در خصوص فلسفه التفات کرده ،سپس پاسخ می دهیم .گفته اند فلسفه بحثی غیر علمی است . علم به نتیجه های علمی و ملموس می انجامد:تلفن ،ماشین بخار ،موتوربرق . فلسفه هیچ محصولی ندارد وتاثیری بر زندگی نمی گذارد. بسیاری از اشخاص چه به واسطه نفوذ و تاثیر علم و چه از نظر امور و مسائل عملی شک دارند لسفه غیر از توضیح واضحات بی فایده و تمایزات و موشکافی های غیر لازم و احتجاج درباره اموری که علم به آنها محال است ، چیز دیگری باشد.

چنین رایی ظاهرا از یک جهت به واسطه مفهوم غلطی است که از غایات کلی زندگی دارند (که فلسفه بنابه یک تعریف جستجو و پرسش در باب مسائل اساسی و «غایی» هستی و زندگی است .)و از جهت دیگر به سبب این است که نمی دانند غایت و غرض خاص و حقیقی فلسفه چیست . علوم طبیعی از طریق اختراعاتی که میسر ساخته است تعداد بی شماری از افراد انسانی را متمتع می سازد ، بدون اینکه انسان اطلاعی از علوم مزبور داشته باشد ، لذا بررسی این علوم نه تنها از نظر تاثیر در ذهن مشتغلان به آن ممدوح است،بلکه از حیث تاثیر آن در زندگی مردم عامه نیز مورد توجه قرار می گیرد .

اما فلسفه دارای چنین فایده ای نیست و اگر به حال افرادی غیر از مشتغلان به آن مفید باشد این  فایده به نحو غیر مستقیم و به واسطه  تاثیر آن در زندگی کسانی که مشتغل بدان هستند حاصل می گردد و فایده فلسفه را باید بدوا و اولا در اینگونه تاثیرات جستجو کرد .

پاسخ : ظاهرا شاید نیازی نباشد یار آور شویم رشته های دانشگاهی به دو دسته تقسیم می شود ؛رشته هایی که استفاده عملی آنی دارد ،مانند شیمی و زمین شناسی و رشته هایی که این استفاده را ندارد.رشته های این دسته که ارزش آنی ندارد ،تنها شامل فلسفه نیست ،بلکه ادبیات ، زبانهای قدیمی ، هنر های زیبا ، و موضوعی مانند دین –فلسفه دین – را نیز در بر می گیرد . اینگونه موضوع های به اصطلاح غیر عملی چیز هایی را در بر می گیرد که در زندگی انسان عالیترین و شریف ترین چیزهاست  ، زیرا سروکار  آنها با تولید « ثروت مادی » نیست.بلکه با افزایش «ثروت معنوی »است.

اگر بخواهیم در مساعی خویش برای تعین قدر و ارزش فلسفه قرین عدم توفیق نگردیم باید ابتدا ذهن خود را از تصدیقات قبلی اشخاصی که به«اهل عمل» معروفند بالکل فارغ سازیم . زیرا اهل عمل به اصطلاح معمول کسانی هستند که فقط احتیاجات مادی را می شناسند و بدان ارج می نهند ، یعنی نیازمندی به غذای جسمی را قبول دارند و از لزوم غدای روحی غافل  هستند .

اگر همه مردم مرفه الحال و فارغ البال بودند و تنگدستی و بیماری به حد اقل ممکن رسیده بود بازهم برای نیل به استقرار یک جامعه ارجمند محتاج کار فراوان بودیم و حتی در وضع فعلی عالم نیز اموری که ارزش روحی دارد لااقل دارای همان درجه اهمیتی است که امور مادی حائز اهمیت است . فایده فلسفه منحصرا از لحاظ غایات و اغراض روحی است و فقط کسانی که نسبت به این غایات و اغراض علاقه  اعتنا دارند می توانند قبول کنند که تحصیل حکمت اتلاف و قت نیست .

درست نیست که گفته شود فلسفه تاثیری بر زندگی ندارد به آسانی می توان ثابت کرد که فلسفه حتی به عنوان تمهیدی برای زندگی ارزش خودش را دارد ، چرا که هوش را تشحیذ (=تیز)می کند ‌،قوای استنتاجی را به کار می اندازد ، تعصب ها را از بین می برد و عادت بررسی کردن همه مسائل را با ذهن بازپرورش می دهد و فلسفه با اینکه قادر نیست با یقین و قطعیت به شکوک و تردید هایی که خود مطرح ساخته است،پاسخ دهد،لیکن طرق متعددی راالقا می نماید که فکر ما را توسعه داده و آنرا از قید وسلطه عادت جباره رهایی می بخشد .

فلسفه ولو حس یقین و قطعیت ما را درباره حقایق امور کاهش دهد ، اما بر علم ما به شقوق ممکنه ماهیات (=ذوات) آنها می افزاید و آن جزمیت (=دگماتیسم)قرین به کبر ونخوت  راکه مخصوص کسانی است که هرگز به قلمرو شک آزادگر قدم ننهاده اند زایل می سازد و حس اعجاب و دهشت ما را به وسیله ارائه جنبه نامانوس اشیاء و امور مانوس زنده و باقی نگه می دارد .

بوخنسگی فیلسوف سرشناس لهستانی گفته است : به رغم مشکلات عظیمی که در تفکر فلسفی وجود دارد ، فلسفه پرداری یکی از زیباترین و اصیل ترین  چیز های زندگی انسان است ،هر کس بایک فیلسوف واقعی فقط یک بار دیدار کرده باشد ، همواره احساس می کند که به سوی خاطره آن دیدار کشانده می شود . یکی از اشخاص به اصطلاح عملی ، نه فیلسوف ،در جایی نوشته است که ریشه جنگ جهانی دوم نهایتا در تاثیر زیانبار فلسفه هگل است ، ممکن است با این نظر موافق نباشید ، زیرا تصویر تحریف شده نامعقولی از حقیقت است . اما این تصویر نشان می دهد که مردم از تاثیر عملی عظیمی که برداشتهای فلسفی یک قوم یا حتی یک فرد ممکن است بگذارد چه تصور مبهمی دارند و دنبال کردن این مسیر فکری برای اینکه معلوم شود در تحلیل آخر اعمال بخردانه  و نابخردانه بشر بالاخره تا چه اندازه به افکار فلسفی بستگی دارد ،مطالعه دل انگیزی می تواند بود.

  مطلب دیگر : اگر رشته های دانش و فرهنگ رامختلف بدانیم ، آن طور که انگار در دو منبع آب جدا و بکلی مستقل و جدا از یکدیگر ند ،به خطا رفته ایم . این ها روی هم رفته محصولات یک چیز است که همان روح انسان است و بینشی که به اندازه کافی نافذ باشد .یک چیز ، که همانا زندگی انسان است ، خود را در همه آنها آشکار می کند .

هر عصری در قبال مسائلی که محیط انسان مطرح می کند نگرش خاص خود را دارد ، در برابر جهان هم نگرش خاص خود را دارد. گاهی وقت ها نگرش هر عصری را روح آن عصر می نامند . روح هر عصر ،خود را در تنوع اشکال مختلف ، در صورت های هنر آن عصر ، در ادبیاتش ،دینش ،علمش ، سیاستش و بالاخره فلسفه اش نشان می دهد . معمولا این صورت های مختلف ،‌محتوای اساسی مشابهی پیدا می کنند .

به اصطلاح فلسفه هر عصری ، همان نگرشی را که سایر صورت ها در ادبیات ، درهنر و در علم آن عصر بیان می کنند،در قالب فلسفی و درباره جهان  بیان می کنند. در گیاه  یک زندگی و همان یک زندگی است که خود را با گلها و شاخه ها ی مختلف نشان  می دهد و ادبیات ، هنر ، علم ،دین ، و فلسفه گلهای روح انسان است .در نتیجه باید گفت که فلسفه هر عصری ، تفکر و فرهنگ اصلی آن عصر را به انتزاعی ترین صورتش متبلور  می کند و بنابراین فلسفه کلید فهم همان عصر است .

فی المثل اگر اروپای جدید را در نظر بگیریم ملاحظه می کنیم در سده نوزدهم محتوای اصلی فلسفه با محتوای اصلی ادبیات و شعر یکی بود . این محتوا در فلسفه به هیئت ایدآلیسم در آمد و درشعر به قالب رمانتیسیسم . در آغاز سده نوزدهم طغیان بزرگ شعر رمانتیک که با نام  کسانی چون وردزورث ، بایرن ،‌شلی و کیتیس همراه است در ادبیات روی داد .درست همان زمان ،‌عصر بزرگ ایدآلیسم فلسفی در آلمان سپیده زد و این ایدآلیسم در نظام هگل به بلند ترین رفعت هایش رسید . بطور کلی ایدآلیسم هگلی همان نگرش انسان به جهان را بیان داشت که شاعران رمانتیک عرضه داشتند .

حالا –در قرن بیستم –ادبیات امور سطحی و خارجی است .پیام ادبیات این است که زندگی انسان مسیر بی پایان است از امور خارجی :دودودوزه ،خیابانها و لجن خیابانها ، اداره . خانه . پول و لباس . کلاه ، دیدنیها و شنیدنیها ،‌لذتها و رنجها که یکی پس از دیگری همچون کابوسی کلافه کننده از راه می رسد . این ها واقعیتند ،میلیون ها تجربه  بی ارتباط زندگی ای کسالت آور و ناالهام بخش . در پس و کنه این واقعیت روحی آشیان ندارد که آنها را از دانی به عالی متحول کند . سخن رئالیست ادبی این است  واین همان چیزی است که برادرش رئالیست فلسفی می گوید .

بنابراین فلسفه عضوی از اندام فرهنگ انسانی و یکی از جنبه های طبیعی روحیه انسان است ،نه چیز ی بکلی بریده و جدا افتاده از سایر شاخه های دانش و از امور زندگی معمولی و نه بازیچه بیکاره تنی چند فضل فروش منزوی فکر اصلی هر عصری،خود را فقط در فلسفه نشان نمی دهد ، بلکه باید گفت نابترین شکلش خود رادر فلسفه بیان می کند . چرا که در ادبیات و در هنر ‌،گرایش های هر عصری را به تفضیل ، آمیخته به اقسام فرعیات و جزئیات و در هم و آشفته خواهید یافت ، ولی آنها را به صورت متبلور و پیراسته شده در فلسفه خواهید دید .

نهایتا بدون فلسفه درک کامل تلاش های عظیم روح انسان – به عبارت دیگر ،درک کامل خود زندگی – ممکن نیست ، و اگر این طور باشد ، آیا در نقش اساسی فلسفه در آموزش دیگر جای شک می ماند ؟

  شبهه دیگر :معمولا بر فلسفه عیب می گیرند که چیزی جز محور اختلاف ها نیست . می گویند با هر کدام از علوم جا افتاده که می خواهید فلسفه را مقایسه کنید . البته در میان دانشمندان اختلاف نظر هست ، اما با این وصف هر علمی ما را با مجموعه وسیع و رو به افزایشی از حقایق جا افتاده مواجه می سازد . از این گذشته ، علوم ایستا نمی مانند ، پیشروی آنها از اکتشافی  به اکتشاف دیگر پیروزمندانه  است.

حالا اگر نظرتان را از علم به فلسفه برگردانید ، صحنه تاسف آوری توجه شما را جلب می کند . فیلسوفان جتی نمی توانند سر ابتدایی ترین اصول رشته شان توافق کنند . به چندین اردوگاه متخاصم تقسیم می شوند . فلسفه چیزی حز مجموعه ای تصادفی از آراء متعارض نیست . بایستی در موضوعی که همیشه چنین مسیری را سپری کرده است و هنوز هم سپری می کند ، اشکالی باشد .

این از نوع حمله شدیدی است که فیلسوف بیچاره بایستی از جبهه دوستان دانشمندش ببیند . چه پاسخی می تواند بدهد ؟

البته ممکن است گفته شود که معمولا براختلاف های فیلسوفان زیاد مبالغه شده است  و اگر موضوع هایی که همه فیلسوفان عملا درباره آنها توافق دارند فهرستی تهیه شود ، احتمالا فهرست بسیار بلندی بالایی خواهد بود ، یا اینکه تحول فلسفه مانند سایر رشته ها ی دانش آشفته نبوده است بلکه تحولی منظم و مشخص بوده است ، اینکه خود فیلسوفان درباره نکاتی بحث می کنند که طبعا بر سر آنها اختلاف دارند و درباب مطالبی که مورد توافق آنها است ساکتند و بنابراین اختلاف را بزرگتر  از آنچه عملا هست نشان می دهند .

در همه این گفته ها حقیقتی می تواند و جود داشته باشد . اما گمان می کنیم این راه دفاع ، موضوعی خواهد بود  که دفاع خاصی می خواهد .اجمالا باید پذیرفت که اختلاف نظر بین فیلسوفان به مراتب بیش از اختلاف بیت اهل علم است . جز این چه پاسخی می توان داد ؟آنچه تا اندازه ای تعجب آور است اینکه کسانی که از فلسفه انتقاد می کنند ، توجه ندارند که فلسفه فقط به این معنی نیست .درست است که درباره علوم طبیعی محض تا حد بسیار قابل توجهی توافق وجود دارد ، اما باید بگوییم در حوزه های هنر ، دین ، اخلاق ، سیاست و اقتصاد  همان قدر اختلاف نظر هست که درفلسفه .

اگر فیلسوفان را به ذهنی گرا، واقعی گرا ، خرد گرا و تجربه گرا تقسیم می کنند ،آیا مگر متفکران سیاسی را به محافظه کار ، انقلابی کمونیست ، فاشیست ،جمهوری خواه و سلطنت طلب تقسیم نمی کنند؟آبا اینها بر اساس هر اصل سیاسی ممکن در عالم نظر و هر تصمیم سیاسی ممکن در عرصه عمل چند و چون نمی کنند ؟آیا اقتصاد دانان آمریکایی در مکتب ها ی مختلف قرار نمی گیرند ؟ آیا جهان ادیان به جهان مسیحی، اسلامی ، بودایی تقسیم نمی شود ؟آیا در باره مسائل اخلاقی این بحث همیشگی و داغ وجود ندارد که در فلان شرایط  باید بهمان کار را کرد یا نه ؟

حال اگر کسی بگوید چون در حوزه های سیاست ،هنر ، دین ، اقتصاد و اخلاق اختلاف نظر بسیار وجود دارد پس سیاست ، هنر ، دین ، اقتصاد و اخلاق موضوع ها ی با اهمیتی نیستند و مطالعه آنها را نباید شویق کرد ، شما دریاره اش چه فکر می کنید ؟ آیا روشن نیست که به رغم اختلاف نظر ها شاید هم به علت اختلاف نظر ها ، اینها همان موضوع های است که از همه موضوع های عالم مهم تر است ؟ همان موضوع هایی که در درجه اول باید کسی آنها را بررسی کند که می خواهد انسانی طراز اول باشد پس چرا فلسفه را برای اختلاف نظر هایش مستوجب سرزنش خاص می دانند ؟

اما شاید این پاسخ قانع کننده نباشد.شاید بگویید که این پاسخ فقط بر شمردن بدی سایر مو ضوعاست نه گفتن خوبی فلسفه و رسیدن به ریشه مطلب نیست .

خوب است سیاست و اقتصاد و نظایر آنها را به حال خود بگذاریم تا جنگهای خودشان را بکنند. اجازه بدهید فقط از فلسفه صحبت کنیم و به موضوع بپردازیم .اگر موضوع فیلسوفان حقیقتا در وضع درست و مناسبی است ،چرا باید اختلاف نظر فیلسوفان این قدر زیاد باشد؟به نظر من پاسخ ،در ماهیت موضوع ، و از این قرار است:اینکه طبیعت دانان می توانند جبهه کم وبیش متحدی تشکیل دهند دلیل خاصی دارد .اینها همواره با چیز های قابل اندازه گیری و با ماده ملموس سر و کار دارند ، به عبارت دیگر ، با چیز هایی که می توان آنها را اندازه گرفت و وزن کرد.به علاوه  تقریبا همیشه به جنبه های کمی ماده و مسائلی درباره ماده می پردازند که با اعمال اندازه گیری و وزن کردن می توان در بیشتر مواقع پاسخ دقیق به آنها داد . این اعمال را کاملا به آسانی و به دقت می توان انجام داد و نتیجه این است که می توان مسائل علمی را تا اندازه زیادی به طور قطعی حل کرد .

اما سرو کار فلسفه بیشتر با چیز های غیر قابل اندازه گیری هست ،چیز هایی که نمی توان اندازه گرفت و وزن کرد ،سروکارش با مسائلی است که فیلسوفان طرح می کنند و با متر و ترازو نمی توان به آنها پاسخ گفت . هر کدام از مسائل عمده ای را که فیلسوفان به آن پرداختند در نظر بگیرید .آیا جهان در نهایت محصول ذهن است یا محصول ساز و کاری بدون فکر ؟آیا غایتی کیهانی وجود دارد یا ندارد؟ آیا جهان در نهایت بخردانه است یا عنصر نابخردانه تحول ناپذیری در آن است ؟ معنی وجود شر در عالم چیست؟ماهیت اخلاق چیست ؟آیا قانون اخلاقی مطلق و واحدی وجود دارد یا خیر؟ماهیت اصلی و بنیاد هنر و معنای زیبایی چیست؟ آیا یک آدم معقول می تواند برای این گونه مسائل پاسخ های ساده ای توقع داشته باشد ،انگار که ارقام حساب باشد ؟آیا از را محاسبه با خط کش و ابزارهای شیمیایی می توان به آنها پاسخ گفت ؟ آیا واضح نیست که اختلاف عقیده در چنین موضوع هایی همیشه جا خواهد داشت؟

از بهترین ذهن هایی که زندگانی خود را روی این مسائل گذاشته اند وتفکر کرده اند ،آیا جز اینکه بین آنها اختلاف نظر باشد و فی الواقع بایستی اختلاف نظر باشد ،توقعی جز این می توان داشت ؟

فلسفه در زندگی انسان عمیق ریشه کرده است .همان طور که سعی کردیم نشان دهیم ، فلسفه باز تابنده نگرش های اصلی اعصار  و تمدن ها به جهان است و توقع اینکه این گونه نگرش ها نشان دهنده شکاف ها  و اختلاف های وسیع نباشد ،قدری نابخردانه است ، اما معنایش این نیست که نگرش های انسان به جهان ،و فلسفه هایی که بیان کننده آنها است ،در شمار عمیق ترین مسائل فرهنگ انسان نیست .بنابراین  نمی توانیم این امید را داشته باشبم که فردا ،یا ظرف پنج سال ،یا در پنجاه سال همه فیلسوفان به توافق برسند.فقط ساده دلان به چنین امیدی دل می بندند ،و فقط یک فکر سطحی ،فیلسوفان را بدین سبب محکوم می کند . در هر حال همه اختلاف نظر های فیلسوفان از نظر ما فقط به منزله مسئله ای فرعی است .

مقصود اصلی ما این است که فلسفه جز جدایی ناپذیر فرهنگ انسانی است و فرهنگ خواه در داخل خود تقسیم شود و خواه نشود ،مطالعه آن فلسفه را ایجاب می کند .چه دوست داشته باشیم و چه نداشته باشیم ، نمی توانیم از فلسفه بگریزیم ،چرا که از هر راه دانش سفر کنیم فلسفه با پرسش هایش در کمین ماست.

نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد