روزنه

فلسفی

روزنه

فلسفی

مرور تاریخی مکاتب فلسفه علم

 
گفتار زیر ،صورت تحریر شده خطابه ای است که به مناسبت هفته پژوهش،به تاریخ 20/9/86،در دانشکده ی مهندسی دانشگاه فردوسی مشهد ایراد کردم. 
 
مرورتاریخی مکاتب فلسفه علم 
 
1. علم شناسی بردوگونه است:علم شناسی پیشینی وعلم شناسی پسینی .علم شناسی پیشینی معطوف به ذهن شناسی وقوت ضعف ذهن درمقام شناسایی است.به عبارت دیگر،در علم شناسی پیشینی به علم درمقام تعریف پرداخته می شود.اما،به خلاف درعلم شناسی پسینی،به علم پس از تولد پرداخته می شود.
علم و فراز و نشیب آن در تاریخ،موضوع علم شناسی پسینی است.تفاوت دیگر این است که علم شناسی پیشینی قسمی روان شناسی فلسفی است،اما علم شناسی پسینی معرفت شناسی به سان رشته ای مستقل است . همان که بعدا" نام بردار به فلسفه علم شد .
 
2.علم شناسی پسینی به سه شاخه اصلی منقسم می شود :
الف) تحقیق در مبادی غیر علمی علم
ب) بازسازی عقلانی تاریخ علم و تبیین چگونگی رشد علم
پ) تبیین روان شناختی –جامعه شناختی رفتار جمعی عالمان
 
3.نخستین فاز فلسفه علم پوزیتیویسم است . اوگوست کنت ( واضع واژه پوزیتیویسم ) ویژگی ها ی پوزتیویسم را بر می شمارد :
 
الف :علم ، یگانه معرفت معتبر و امور واقع ،یگانه متعلق های ممکن معرفت است
 
ب:فلسفه روشی مستقل و متفاوت از علم ندارد.
 
پ :کار عمده فلسفه پی بردن به مبادب کلی و مشترک علوم و به کار بردن این مبادی در هدایت و ارشاد کردار آدمی هم چون اساس سازمان دهی اجتماعی است .
 
ت:پوزیتیویسم نافی وجود و معقولیت نیروها یا ذواتی است که در فراسوی امور واقع و قانون هایی قرار دارند که در علم مکشوف و اثبات می شوند .
 
در پوزیتیویسم با هر قسم مابعد الطبیعه ای و به طور کلی با هر گونه روال و رویه ی پژوهشی که قابل تحویل به روش علمی نباشد ، معارضه می شود .
 
 از نظر کنت برترین یا یگانه گونه دانش همانا توصیف پدیده های حسی است . بر وفق نظر ماخ ، علم چیزی نیست جز تعمیم تجارب حسی و دانشمندان نباید دل برده این وسوسه ی ناصواب شود که علم می تواند به اعماقی از اقیانوس طبیعت دست یابد که پای حس را توان ورود بدان جا نیست .
 
4.در فاز پوزیتیویستی ، روش علم استقراء است که آن عبارت است از طبقه بندی داده ها و به رشته کشیدن نظم ها و مشاهداتی که مستقیما" از عالم خارج ادراک می شود . درا ین بینش شخص عالم منفعل و تماشاگر طبیعت است . دانشمند نباید مستقل از تجربه ی حسی نظریه پردازی کند .این همان تصویر فرانسیس بیکن از علم است : چیدن خوشه های مشاهدات حسی و بر هم انباشتن آنها ، تا از آنها شراب علم جاری شود .
 
5.پوزیتیویسم پدیده ای قرن نوزدهمی بود و پیروان این نحله ، بیکن ، میل ، ماخ ، بنیامین برودی ، کنت ، سن سیمون بودند . قولی که همگی این فیلسوفان را به هم پیوند می داد این بود که همه معرفت های حقیقی بر تجربه ی حسی متکی است . تفکر مابعد طبیعی هیچ گونه معرفت حقیقی را به بار نمی نشاند و بایستی از این سنخ تفکر دست شست و به روش های علم پرداخت .
 
6.فاز دوم ، پوزیتیویسم منطقی است . پوزیتیویست های منطقی بر آن بودند که روایتی از علم به دست دهند که
 
 برخلاف نامنصفانه ماخ ( که علم را عصاره داده ها می دانست و به صرفه جویی Economy of thoughtو اقتصاد درفکر 
معتقد بود ) ، حق اهمیت کانونی ریاضیات و منطق و فیزیک نظری را ادا کند و در عین حال از آموزه کلی ماخ که می گفت علم اساسا" توصیف تجربه است عدول نکنند .                                                                
7.پوزیتیویسم منطقی از مکاتب تکوین یافته در قرن بیستم است . این مکتب نَسَب از دو سو دارد . از یک سو نَسَب آن به کانت می رسدو از دیگر سو ، نَسَب ان به هیوم و سنت تجربه گرایان انگلیسی می رسد .
 پوزیتیویست ها ی منطقی از کانت آموختند که می گفت : عده ای پایشان را از حدود عقل دراز تر کرده اند و به همین دلیل مشکلات زیادی در فلسفه اولی پدید آمده است . تفسیر کانت از متافیزیک این بود که این به قول او علم نما محصول گزاف گویی عقلاست و متا فیزیک سخنانی است برهان ناپذیر و عرصه ای است اکنده از مسائل متنازعٌ فیه . کانت وظیفه فلسفه را توضیح عالم خارج نمی دانست و معتقد بود فیلسوف باید نقادی عقل را پیشه ی خود کند. عنوان کتاب نامی او نقد عقل محض است . هدف وی از این نقادی این بود که حدود عقل و چارچوب فکر را معین کند تا از گزاف گویی در امان بماند . یک قدم دیگر مانده بود که پروژه ی کانت تکمیل شود . آن قدم را پوزیتیویست ها ی منطقی برداشتند . جان کلام پوزیتیویست های منطقی این بود که نه تنها باید حدود عقل ، بلکه باید حدود زبان را بشناسیم و معین کنیم . زیرا آن چه را به عقلمان می رسد و می فهمیم به زبانمان بیان می کنیم . فرق زبان با عقل این است که زبان عینی تر است و بهتر می توان آن را مطالعه کرد .
 
( فلسفه زبان که اکنون این همه گسترش یافته است خود قسمی معرفت شناسی است ، البته معرفتی که به قالب زبان در آمده است .)
 
پس تبیین محدودین های زبان ، تبیین محدودیت های عقل و به تبع آن تبیین محدودیت های معرفت است . اما نسبت پوزیتیویسم منطقی با هیم . هیوم در کتاب پژوهش درباره فهم آدمی عبارت مشهوری دارد که غالبا" در کتاب ها به آن استناد می شود . آن عبارت این است ؛
 
وقتی در اثر اصول و مبادی [علم تجربی]متقاعد می شویم و کتاب خانه ها را زیر و رو می کنیم ، چه کار باید بکنیم ؟ هرگاه یک جلد کتاب
مثلا" در باره الهیات یا مابعد الطبیعه مدرسی را در دست می گیریم ، از خود باید بپرسیم آیا این کتاب متضمن استدلالی انتزاعی درباره کمیت یا عدد است ؟ آیا متضمن استدلالی تجربی درباره ی موضوعات مربوط به واقع و وجود است ؟ اگر پاسخ منفی باشد ، در این صورت آن ر ا در شعله های آتش افکنید ، زیرا حاوی هیچ مطلبی جز سفسطه گری و پندار بافی نیست .
 
پوزیتیویست های منطقی ، به تأسی از هیوم، بر آن بودند که فقط علم تجربی ، معرفت راستین است . در واقع آنان معتقد بودند باید همه قضایای علمی به گزاره های مربوط به آگاهی حسی تحویل شوند.
 
8.پوزیتیویست های منطقی بر آن بودند که زبان توانایی مخصوصی دارد و هر چیزی را –هرچند خوب باشد – نمی توان به زبان آورد . اگر بیش از ظرفیت زبان بر آن بار کنیم ، یک رشته سخنان مهمل از آب در می آید . این مساله برای آنان به صورت جدی مطرح شد و اساسا" آن را در کانون توجه خود در فلسفه قرار دارند . بر این اساس ، آنان پا به میدان گذاشتند و معیاری به دست دادند که بر حسب آن سخنان معنادار از سخنان بی معنا تمییز داده شود . این معیار نام بردار به «معیار معنا داری»Criterion) of meaning fullness) است .   اما درچه صورت ، سخنان معنادار می شود ؟ پوزیتیویست های منطقی در این خصوص به « اصلتحقیق پذیری  »  (verifiability )Principle Of  استناد کردند.           
بر وفق این اصل ، معنای یک گزاره همانا روش تحقیق پذیری آن است . به عبارت دیگر ، هرگزاره ای که راهی و روشی برای تعیین صدق آن در دست رس باشد معنادار است و اگر نبا شد فاقد معنا ( فرق پوزتیویسم با پوزتیویسم منطقی در همبن نظریه ی معناداری است . در واقع ، پوزتیویست های منطقی با پیوند زدن نظریه معناداری به پوزتیویسم ، پوزتیویسم منطقی را به وجود آوردند .)
پوزتیویست های منطقی دو دسته از گزاره ها را معنا دار می دانستند ؛ (1) قضایای تجربی که به مدد داده های حسی تحقیق پذیرند . مثلا" ، اکنون در بیرون از این اتاق باران می بارد و (2) تعریف های صوری و قرار دادهای زبانی ، مانند ، مثلت سه ضلع دارد .
 
9. این اصل تحقیق پذیری معلوم شد تنسیق دقیق بر نمی دارد .
 
 اشکال اول این است که خود این قضیه که« فقط قضایا و تعاریفات تحقیق پذیرمعنا دارند » جزو چه قضایایی است ؟ این قضیه خود به مدد داده های حسی تحقیق پذیری علمی ندارد . در برابر این اشکال پوزتیویست های منطقی گفتند قضیه ی نام برده ، به معنای دقیق کلمه، قضیه نیست ، بلکه صرفا" توصیه   ( Proposal )    است . توصیه ، این قضیه را معروض و مشمول سلیقه کرد . 
 
دوم ، این که ،بر تأکید زیاده از حد پوزتیویست ها بر داده های حسی خرده گرفته شد . تجربه حسی به هیچ روی «داده ای ساده »نیست که بتواند آغازگاه یقینی تشکیک ناپذیر باشد ، بلکه نظم و انتظام مفهومی دارد و «گران بار از نظریه »است . هم کنشی تجربه و تعبیر و استفاده از برساخته های ذهنی انتزاعی –که بس به دور از مشاهده اند – پیچیده تر از آن بود که پوزتیویست های منطقی پنداشتند .
آلفرد ، ج ، ایر ، در کتاب زبان ، صدق ، منطق روشن ترین بیان را از پوزیتیویسم منطقی و اصل تحقیق پذیری به دست داد . وقتی اواخر عمرش از وی پرسیدند آیا کتابش نقایض عمده ای دارد ، پاسخ داد : فکر می کنم مهم ترین نقیضه اش این بود که تقریبا" یکسره عاری از حقیقت بود . در ادامه می گوید : اصل تحقیق هرگز درست صورت بندی نشد . چند بار سعی کردم ، اما هر دفعه یا بیش از حد چیزهایی در آن گنجاندم یا کمتر از حد کافی و تا امروز آن اصل هنوز صورت بندی دقیق منطقی پیدا نکرده است .
 
10.پوزیتیویست های منطقی از تجربه انتظار داشتند گزاره های علمی را«اثبات»کند . هم از این روی « اصل تحقیق پذیری » به «اصل اثبات پذیری »نیز ترجمه شده است . با اشکالات کوبنده به اصل تحقیق پذیری ، معلوم شد تجربه«قدرت »اثبات ندارد
( (Confirmationیک درجه خفیف تر از«اثبات » ،«تأیید»  است . ببینیم آیا تجربه قدرت « تأیید» دارد .
 
11.افراد شاخص که در مکتب تأیید و پارادوکس های ان صاحب نظرند یکی کارل همپل است ، دو دیگر نلسون گودمن و سه دیگر ژان نیکو .
آگاهی های حصولی تجربی ، در ظرف قضایای حملی ریخته می شوند . شکل کلی این قضایا به صورت الف ب است می باشد . قضایای حملی معادل با ( یادر قوه ) عکس نقیض خویش اند . مثلا" اگر بگوییم هر کلاغی سیاه است ، این قضیه معادل است با هر غیر سیاهی ، غیر کلاغ است . این معادله ای منطقی است و به آن می گوییم معادل بودن قضیه با عکس نقیضش . معادل بودن قضیه اصل با عکس نقیضش لازمه اش این است که ، اثبات یکی اثبات دیگری و با تایید یکی تایید دیگری و با ابطال یکی ابطال دیگری را ایجاب می کند . چون چنین است امور ظاهرا" نامربوط مربوط می شوند . مثلا" هر برگی سبز است ، معادل است با هر غیر سبزی غیر برگ است . ما هر چه برگ سبز بیشتر ببینیم ظن ما به صحت قضیه اصل بیشتر می شود . ولی چون قضیه اصل معادل با عکس نقیض خود است ، برگ های سبز موید این هستند که کبوتران سفیدند و گل ها سرخ اند و زاغ ها سیاهند . پارادوکس مربوط به مکتب تایید –که بحث های فراوانی را برانگیخت – به بیان ساده همین بود که آوردیم . اینک ببینیم ، مکتب تأیید چه مشکلاتی دارد .
 
12.از پارادوکس های تایید این درس مهم معرفت شناختی آموخته می شود که بهره مندی از تجربه و معنا کردن آن تا کجا متکی به جهان بینی عالمان و عوامل بیرون از علم است بدون داشتن پیش فرض ، استناد به تجربه و موید گرفتن آن ناممکن است . اما مشکلی که مکتب تایید پیش آورد این بود که ، بر طبق آن ، جایزه شمرده شد موید واحد می تواند تئوری های عدیده و حتی متناقض را تایید کند . بدین سبب ، تایید نظریه های علمی دچار مشکلی جدی شد .
انتقاد دیگری که به تایید وارد شد این بود که تایید مراتب گوناگون دارد . در حالی که اثبات مراتب گوناگون ندارد . زیرا یک قضیه یا اثبات می شود یا اثبات نمی شود . پاسخ آن یا آری است یا نه . این که چیزی بیشتر اثبات شود یا کمتر اثبات شود ، معنا ندارد . اما تایید درجات گوناگون دارد . گزاره ای بیشتر یا کمتر تایید می شود و فیلسوفان علم کوشیدند به تایید همانند اثبات چهره ی منطقی بدهند . اما چون تایید با صدق و کذب فرق دارد ، از این روی ، کار منطق را مشکل کرد و منطق جدیدی را اقتضا کرد . کار منطق جدید دادن درجاتی از احتمال به قضایاست . آیا چنین منطقی در خور ساختن است ؟ ظوابط و آکسیوم های آن چیست ؟ فیلسوفان علم می خواهند چیزی را صورت بندی منطقی کنند که تن به منطق نمی دهد . به رغم این مساعی ، هنوز منطق احتمالی –که اجماع همه ی فیلسوفان علم در آن به حصول پیوسته باشد – به وجود نیامدا است . اما تلاش ها هم چنان ادامه دارد و این بحث از مباحث زنده و جاری فلسفه علم است .
 
13.بعد از آشکار شدن کاستی ها و مشکلات اثبات گرایی و تایید گرایی ، فیلسوفان علم روی به ابطال گرایی آوردند . فیلسوف علم شاخص مکتب ابطال گرایی ، کارل رایموند پوپر است . درذیل ، به اختصار ، به ویژگی های علم شناسی فلسفی پوپر اشارت می رود .
 
الف :پوپر ، بر خلاف نظر پوزیتیویست های منطقی –که متافیزیک را براساس نظریه ی تحقیق پذیری خود ، بی معنا و مهمل تلقی کردند –متافیزیک را نه تنها بی معنا نمی انگاشت، بلکه بر آنان که متافیزیک و جهان شناسی را جدای از فلسفه می دانستند – تا بعد قاطعانه منکر سهم فلسفه در آن شوند – خرده گرفت و در این باره نوشت :
 
حقیقت البته به خلاف این است . اندیشه های ناب متافیزیکی – و به تبع افکار فلسفی – در جهان شناسی فایده ای عظیم داشته است . از تالس گرفته تا اینشتاین و از عقیده ی قدما به وجود اتم تا نظرپردازی های دکارت در باب ماده و از تاملات گیلبرت ، نیوتن ، لایب نیتس و .....درباره ی نیروها گرفته تا آرای فارادی و اینشتاین راجع به میدان های نیرو ، افکار متافیزیکی همه جه چراغ راه بوده است .
 
پوپر متافیزیک را مزرعه علم می داند که در آن علم می روید و می بالد . به تعبیر دیگر  آرا و نظریه های فیزیکی ارزش ارشادی (heuristic) دارند .
 
ب: در نگرش پوزیتیویستی به علم ، روش علمی از مشاهده شروع می شود و به سمت ابداع نظریه پیش می رود و سر انجام به مدد توانایی پیش بینی ، به تعمیم ( یا گزاره ای کلی ) خاتمه می پذیرد . این تعمیم –اگر خوب باشد – یکی از قانون های طبیعت محسوب خواهد شد . به این ترتیب ، علم به دستاوردهای عینی –بی آن که غباری از نظریات برآن ها نشیند –دست خواهد یافت .
پوپر مشاهده را در علم یکسره نفی نمی کند و نیز نقطه ی شروع علم را مشاهده –بویژه مشاهده ای که مسبوق و مصبوغ به نظریه نباشد –نمی داند . در نگرش پوزیتیویستی ، مفروض است که دانش و انتظارات ما بر مشاهدات ما تاثیری ندارند و لذا مشاهده ای که یکسره فارغ از پیش داوری باشد ، ممکن است . وی بر بیکن خرده می گیرد که از دو روش پیش نهادی اش ، یکی را درست و دیگری را نادرست میداند و بیکن ، روش درست را «تفسیر طبیعت» (interpretation  nature ) می داند. روش نادرست را سَبق ذهنی یا «پیش اندیشی ذهن» ( Anticipation   mentis) می داند . پوپر ، شاید به تاثیر و تاسی از ن.ر.هنون ، معتقد است ، مشاهده ی چیزی ، همان تصویری که از آن بر روی شبکیه ی چشم ما می افتد ، نیست . به تعبیر هنون ، «دیدن بیش از چیزی است که چشم می بیند . »
 
پ: پوپر به «اسطوره ی استقراء » وعلم را فرایند حدس و ابطال دانست . در نزاع میل و هیول –دو فیلسوف علم قرن نوزدهم – که اولی استقراگرایی راسخ بود و دومی  ،هوادار مشرب «فرضی – استنتاجی»( hypothetico deductive)   پوپر جانب هیول را می گیرد . تصور میل از ذهن هم چون چیزی اساسا" انفعالی و پذیرنده ی حیات ، القا کننده ی این مطلب است که شناخت ما از قوانین طبیعی از «طریق مراحل متوالی تعمیم از تجربه » به دست می آید . تاکید در اینجا بر واقعیت هایی است که به ذهن بر می خورد ، نه آن ذهنی که با واقعیت ها درگیر می شود . نظم و ترتیب در طبیعت خود را به ما عرضه می کند . اما هیول معتقد بود که ما باید نخست با نظریه ای ابتدا کنیم ، زیرا بدون نظریه نمی توانیم درک کنیم که این نظم و ترتیب ها ، نظم و ترتیب هستند . ما با سوالاتی به سراغ طبیعت می رویم که هر یک از آنها فرضیه ای در دل خود دارند . « نقابی از نظریه بر کل صورت طبیعت پوشیده می شود » مهم ترین مساله فلسفه ی علم نزد میل آن بود که بیانی صحیح از مشاهده ها و تجارب خاصه به دست داده می شود . و نزد هیول آن بود که بیانی صحیح از نقش تئوری ها ارائه گردد . نزد میل ف علم از احساس مستقیم آغاز می شود و نزد هیول ، پاره هایی از دانش را شخص عالم فراهم می آورد . متاسفانه آثار پر نکته و ثمر بخش و پر مغز هیول تحت الشعاع تجربی گری خام و فصاحت آمیز میل قرار گرفت و مغفول ماند . هیول رو به جانب کانت داشت و میل رو به جانب هیوم . در قرن بیستم یکی از کسانی که بر مدل علم شناسی هیول صحه گذاشت و آن را احیا کرد ، پوپر بود . به نظر پوپر ، علم با « مسأله » آغاز می شود و سیر آینده ی آن را روش «حل مسأله » رقم می زند . پوپر معتقد است این روش بر سراسر حوزه ی مقولات ، از علم تجربی گرفته تا فلسفه ، سایه گستر است .
 
 ت: به زعم پوپر ، معیار علمی بودن «ابطال پذیری » (Falsifiability)نه اثبات پذیری است . رابطه تئوری با مشاهده ، ازسه رابطه ی متصور اثبات و تایید و ابطال سومی است . بر وفق نظریه ابطال عالم طرح را در می افکند و طبیعت به او پاسخ نه می دهد . پاسخ های آری طبیعت ناشنیدنی است .
ابطال پذیری را هیچ گاه نباید معادل احتمال کذب و یا مبتنی بر آن دانست . ابطال پذیری معنایی جز « تجربه پذیری » ندارد . علامت یک تئوری آن است که وقوع چیزی را منع کند و هر چه بیشتر منع کند ، غنی تر و علمی تر است و فقط این گونه تئوری ها از تجربه بهره می برند . آن که با همه چیز می سازد ، هیچ چیز به درد او نمی خورد ، یعنی غنیمت و غرامت باهمند و آن کس غنیمت می برد که حاظر باشد غرامت هم بپردازد .
این هنر نیست که بتوانیم همه چیز را چنان بگردانیم و بپیچانیم که هیچگاه دغدغه هیچ نقضی را نداشته باشیم و پیشاپیش حساب همه ی آن ها را رسیده باشیم . هر عالمی باید بتواند معین کند که در صورت و قوع کدام واقعه دست از سخن خود خواهید کشید ( این قلب معیار ابطال پذیری است ) و اگر چنان واقعه ای قابل تصورنباشد علامت ان است که آن عالم چیزی نگفته است . نکته آخر اینکه ، ابطال پذیری معیار تمییز علم تجربی از دیگر معارف بشری است و لی معیار تمییز قضایای بیمعنی از ذیمعنی نیست .
ابطال پذیری در داخل قضایای با معنی خط فاصلی می کشد و علمی را از غیر علمی جدا می کند نه این که میان با معنی و بی معنی فاصله بیندازد . پوپر مساله هیوم را استقرا و مساله کانت را تمییز می داند و از این روی پوپر فیلسوفی کانتی یا نو کانتی است .
 
ث : پوپر مخالف سرسخت اقتدارگرایی در علم است . به نظر وی ، حتی بهترین نظریه تثبیت شده –که او مثل اعلای آن را نظریه جاذبه نیوتن می داند – ممکن است جا به نظریه ی بدیل دیگری – که در تبیین ازان توانا تر باشد – بپردازد . همین سرنوشت برای نظریه ی نیوتن رقم خورد . در قرن بیستم اینشتاین در رسید و با آراء خود نظریه ی نیوتن را از بیخ و بن لرزاند و این رعشه ای در پیکر فیزیک نیوتنی افتاد چندان عمیق بود که ابداع فیزیک نوری –فیزیک نسبیتی – را لازم آورد .
 
بر وفق را ی پوپر ، معرفت علمی اولا" سراسر فرض و حدس است ( نه حقایق اثبات شده ی جاودانه ) و ثانیا" آن چه را می توان روش علمی نامید ف متکی به فراگیری منظم از خطاهاست . نخست از رهگذر خطر کردن یا جسارت به خرج دادن در ارتکاب خطا – یعنی از طریق ارائه نظریه های جسورانه ی جدید – و سپس به وسیله جست و جوی منظم برای کشف خطاهایی که مرتکب شده ایم – یعنی به وسیله ی بحث نقادانه و وارسی و بررسی نقادانه ی نظریه هایمان . نظر پوپر را می توان ، به صورت سه گام زیر خلاصه کرد :
 
1.با مساله ای برخورد کنیم .
2. تلاش می کنیم آن را مثلا" با ارائه ی نظریه ای حل کنیم .
3. از اشتباهاتمان چیز می آموزیم ، به خصوص اشتباهاتی که از رهگذر بحث نقادانه در باره ی را ه حل های پیش نهادی (موقتی ) ما بر ما روشن شده باشد . بحثی که راه گشای مسائل تازه خواهد بود .
یا در قالب سه کلمه ، مسائل ، نظری ها ، نقادی
پوپر همین رای را با نموداری نشان داد :
                        P2 ـــــــ   EE ــــــ     Ts  ــــــ P1 در کسب معرفت ازمساله ای ( ) شروع می کنیم    و سیر خودمان را به سوی راه حل موقتی ( Ts ) که ممکن است ( به طور جزئی یا کلی خطا باشد ) ادامه می دهیم . ) این راه حل چه    بسا معروض حذف خطا  ( EE)  باشد و ممکن است عبارت باشد از بحث انتقادی و آزمون هایی برای ارزیابی راه حل . علی ای حال مسائل جدید ( ² P) در اثر این فعالیت خلاقانه ی ما پدید می آیند .
 
ج: سر رجحان ابطال پذیری بر اثبات پذیری یک قاعده خاص منطقی است . هم چنان که می دانیم در قیاس شرطی استنتاجی ، همیشه از نفی تالی ، منطقا" نفی مقدم نتیجه نمی شود . به قول اهل منطق :ان کان هذا انسانا"،کان حیوانا " ( حیوانیت لازمه ی اعم انسانیت است ) ، اگر حیوان بودن ابطال شود ، انسان بودن انسان ابطال می شود .( زیرا انسان حیوان هم هست ) ولی اگر اثبات کنیم که چیزی حیوان است ، لازم نمی آید مقدم هم انسان باشد . زیرا حیوان اعم از انسان است و شامل هم انسان می شود هم غیر انسان . لذا نمونه های موید حیوان –هر قدر هم که زیاد باشد – موید یا مثبت انسان بودن انسان نیست : از دو استدلال زیر یکی  منتج و دیگری نا منتج است :
 
P→Q
P      .
_____
غیر منتج
 
P→Q
~Q    .
_____
منتج
 
 
  ایمره لاکاتوش : روش شناسی برنامه های پژوهشی
 
لاکاتوش پوپری تجدید نظر طلب است . لاکاتوش در صدد برآمد مدل پوپری رشد علم را تکمیل کند . وی همانند پوپر به تمییز علم از غیر علم ملتزم است . اختلاف وی با پوپر بر سراصل مساله «تمییز » (Demarcation ) نیست .
 ما به الاختلاف «معیار تمییز » است . پو پر ، در تبیین مساله پیش رفت علم ، کامیابی یا عدم کامیابی های تئوری های علمی را – آن هم به صورت جدا گانه و منفرد – ملاک پیش رفت می دانست . لاکاتوش بر خلاف ، استدلال کرد که واحدپیش رفت در علم ، نه تئو ری ها بل«برنامه های پژوهشی » ( research program ) اند .  مراد وی دقیقا" چه نوع برنامه ای است ؟ لاکاتوش از باب نمونه تئوری گرانشی نیوتنی ، تئوری نسبیت اینیشتاین ، مکتب مارکسیسم و مکتب فروید را برنامه های پژوهشی می داند . همه ی این برنامه های پژوهشی ویژگی های یکسانی دارند .
 
1.     «هسته ی سخت » ( Hard (core از قضایای قطعی اند –که در معرض ابطال قرار ندارند – و به این سبب از قضایای دیگر مجزا و مستقل هستند –البته این گونه قضایا ، به حسب قرار داد ، معتبر شمرده می شوند و آنان که برنامه های پژوهشی را به مرحله اجرا در می آورند ، این قضایا را ابطال نا پذیر می انگارند . نمونه این گونه قضایا ، قانون گرانش ، تئوری ارزش افزوده در مارکسیسم و تئوری تکامل شخصیت فروید است .
2.      
2.« کمربندی ایمنی »  (Protective (belt از فرضیه های کمکی ، که در اطراف هسته سخت تئوری های قطعی و ابطال نا پذیر پدید می آیند . این کمربند ایمنی ، هسته سخت را از خطر ابطال محافظت می کند . او از پوپر ، به جهت تاکید بیش از حد بر اهمیت نتایج آزمون منفی ، انتقاد کرد . هنگامی که نتیجه آزمونی منفی ازکار در می آید ، استراتژی مثمر ثمر عبارت است از ایجاد تغییرات در کمربند ایمنی فرضیه های کمکی ، به منظور رفع مشکل . در برخی موارد ، بهترین پاسخ محصل ممکن تست بایگانی شمردن امر خلاف قاعده و موکول نمودن آن به تحقیقات آتی باشد . در این صورت چگونه می توان برنامه ای پژوهشی را ارزیابی کرد . لاکاتوش در پاسخ به این سوال ، ابطال شدن هوشمندانه را در برابر ابطال شدن ساده لوحانه قرار می دهد و ابطال شدن اولی را رای مختار خود می داند . به همین اعتبار روش شناسی برنامه های پژوهشی را بر روش شناسی پوپر رجحان می دهد . او متذکر شد که در برخی موارد ، برنامه های پژوهشی –با وجود آنکه به نحو چشم گیری ابطال شدند –هم چنان مورد استفاده دانشمندان قرار گرفتند . مثال بارز او در این مورد برنامه ی پژوهشی نیوتن است که به رغم داده های نادرست آن هم چنان در جهان علم مورد استفاده و بهره برداری است . مثال دیگر نظریه تکامل داروینی است که به رغم نقصان های آن هنوز یکی از بهترین نظریه هادر تبیین امور زیستی است . لاکاتوش هر چه بیشتر از فلسفه علم منطقی –دستوری فاصله می گیرد وآن را به تاریخ علم ممزوج می کند ، به فلسفه علم توصیفی –تاریخی نزدیک می شود . در فیلسوف بعدی خواهیم دید که توصیفی بودن فلسفه ی علم کاملا" بر توصیه ای بودنش  و جامعه شناسی علم و روان شناسی آن بر فلسفه علم غالب شد .
 

توماس کیون : علم متعارف و علم انقلابی

1. کیون ، انفکاک معرفت و تعقل علمی را از تکامل تاریخی اش محال می دانست . تاریخ ، از نظر کیون ، نمایان گر انباشت مداوم معرفت نیست ؛ معرفتی رهاورد مردان بزرگ علم که به طور فزاینده ای تئوری می دهند و آزمایش می کنند و از این رهگذر با جهان دست به گریبانند ، بل تاریخ نشان دهنده     گونه گونی سنت ها یا «پارادایم هایی »   (Paradidigms) است که آدمیان با پیش فرض های مشترکشان –که نحوه ی نگرش آنان را به جهان تعیین می کنند –تخته بند آن هاهستند . جای گزین شدن سنت یا «پارادایمی » به جای سنت یا پارادایم دیگر ، به تغییر چشم اندازی بیشتر ماننده است تا به پیش روی پیوسته از ظلمت جهل و خرافه و تعصب به سوی نور فزاینده ی ساطع از علم عینی . به پیش رفت علمی نباید برحسب نهایت یا غایت چیزی هم چون تقرب به حقیقت( Verisimilitude) فزاینده نگریست ، بل باید به آن برحسب تحول نگریست .

 2. کیون مراحلی را که نمایان گر سیر مورد نظر علم است به این صورت نمودار می سازد ؛
ماقبل علم ، علم متعارف ، بحران ، انقلاب ، علم متعارف جدید. ماقبل علم عبارت است از فعالیتی نامنظم ، پراکنده و گونه گون که وقتی پارادایمی منفرد را – مانند مکانیک نیوتنی یا تئوری نسبیت –به وجه ضمنی پذیرفت ، سازمان دهی و جهت دار می شود . پارادایم مشتمل بر مفروضات کلی نظری و قوانین و فنون کاربرد آن ها ست، که اعضای جامعه ی علمی خاصی ، اتخاذ می کنند . پژوهشگران درداخل یک پارادایم به امری اشتغال دارند که کیون آن را علم متعارف Normal   science می نامد . علم متعارف نوعی فعالیت محافظه کارانه است و کیون این فعالیت را «فعالیت حل جدول کلمات متقاطع »  Puzzlesolving می داند پی گیری علم متعارف تا زمانی بدون وقفه ادامه می یابد که پارادایم به وجهی رضایت بخش ، پدیدارهایی را که در مورد آن ها اعمال می شود ، تبیین نمایند . دانشمندان تا وقتی پارادایم مورد قبولشان بتواند مسائلی را که در علم مطرح می شوند ، حل کند ، به فعالیت عادی خود ادامه می دهند ، اما اگر «ناهنجاری هایی »  Anomalies  ) در مسیر علم پیش بیاید –که پارادایم مسلط از عهده ی حل و تبیین آن بر نیاید – موجب می شود دانشمندان به فکر بیفتند پارادایمی رقیب یا جانشین را جای گزین پارادایم معهود خودشان کنند . حد فاصل جابجایی دو پارادایم وضع «بحرانی » است .کیون بحران پدید آمده در علم را با بحران های سیاسی مقایسه می کند و در مورد هر دو معتقد است ، در پی بحران «انقلاب »(Paradigm shif)رخ می دهد .
 
3. کیون جابه جایی پارادایمی ( را با تحول گشتالت قابل مقایسه می داند که از باب نمونه ، در مثال خرگوش _اردک مجال ظهور یافت .
نکته بازپسین آن که پوپر تصریح نموده است : انتقاد پروفسور کیون از آرای من درباره ی علم ، جالب ترین انتقادی است که تا کنون به آن برخورده ام .
پل فایرابند ؛ در علم هر چه پیش آید خوش آید .
فایرابند برآن بود که هرگونه کشش و تمایل به معیارهای عقلانی ، به منظور ارزیابی  علم و پیش رفت علمی ، قسمی خود توجیه کنندگی ( Selfjustificatory) است . وی التزام به علم و پیش رفت علمی را معلوم خرد جزمی(Dogmatic(reason  می داند . از نظر او هیچ قسم بازسازی عقلانی موفقیت آمیزی از علم تا کنون تحقق نپذیرفته است و کامیاب ترین کند و کاوهای علمی هرگز بر وفق روش عقلانی پدید نیامده است . از نظر وی پیش رفت علمی به راستی تغییر کیشی از اسطوره ای یا دسته ای از اسطوره ها به اسطوره های دیگر است و در این باره می نویسد :
 

علم به اسطوره بسیار نزدیک تر از فلسفه علم است . علم یکی از اشکال متعدد فکر است که آدمی آن را پرورانده است و لزوما" بهترین شکل تفکر نیست ...

علم فقط در نزد کسانی بهترین شکل تفکر است که پیشاپیش به نفع ایدئولوژی معینی تصمیم خود را گرفته باشند .

 
از نظر وی ، همه ی ایدئولوژی ها را باید در چشم اندازی تاریخی نگاه کرد . نباید آن هارا جدی گرفت . آن ها را باید مانند افسانه های پریان خواند ؛ افسانه هایی که مطالب جالب زیادی دارند ولی در ضمن دروغ های شرم آوری هستند . سرانجام، او براین باور است که ما از علم بت ساخته ایم و ملتزم می شویم که در معبد آن پرستش کنیم و عشر مال خود را وقف این معبد کنیم .
 
سخن پایانی
 
علم یعنی همین علم طبیعت کاو طبیعت ستیز که با روش خود در عمل و در مقام تصرف در طبیعت کامیاب بوده است و واقع گرایانه به پیش می رود و رازهای نهان طبیعت را برای آدمیان آشکار می کند . این حکم البته مخالفانی داشته و دارد و از همه مهم تر و مدرن تر ، مکاتبی هستند که یا علم را عجین به قدرت ( فوکو ) و یا تابع اغراض و تعلقات آدمیان ( هابرماس ) و یا در مقام قبول و اثبات ، متاثر از جبرها و نیرو های اجتماعی ( مکتب ادینبورا، بارنز و بلور ) و یا به مثابه ی ایدئو لو ژی غافلانه ی جامعه ی عالمان ( توماس کیون ) و یا چیزی در حدود ساحری و طالع بینی ( پل فایرابند ) می دانند و با اتخاذ این آرا ، به واقع با بی طرفی و واقع نمایی علم می ستیزند و احکام علمی را به مرتبه ی عادات و آداب اجتماعی تنزل می دهند و در عداد سلیقه ها و پسند و ناپسند های شخصی و جمعی می نشانند .البته جای نومیدی نیست .این گرایش نیز ناقدان و مخالفان خود را پدید آورده است و تیز بینانی بر انند تا داد عقلانیت و منطق را از این متفکران علم ستیز و روش ستیز بستانند و علم را از اضطراب و تشویشی که مشرب توصیفی – تاریخی در آن افکنده است ، نجات بخشند . امید می رود ، در آینده شاهد بازگشت معتدل فلسفه ی علم منطقی –توصیه ای خواهیم بود که در جنب تالیف سازمان مندی از توصیه –توصیف ، فلسفه علم و تاریخ علم به وجهی موزون شوند که رویای لاکاتوش تحقق یابد :
فلسفه علم بدون تاریخ علم تهی است ، تاریخ علم بدون فلسفه ی علم نابیناست .
 
فهرست کتابهای <<فلسفه علم >> به زبان فارسی
 
1.فلسفه علوم طبیعی ؛ کارل همپل ، ترجمه حسین معصومی همدانی
2.فلسفه علم ؛ رودلف کارنپ ، ترجمه یوسف عفیفی
3. در آمدی تاریخی به فلسفه علم ؛ جان لازی ، ترجمه علی پایا
4. علم شناسی فلسفی ؛ انتخاب و ترجمه ، عبدالکریم سروش
5.چیستی علم ( در آمدی بر مکاتب علم شناسی معاصر ) ، آلن اف. چالمرز، ترجمه سعید زیبا کلام
6. پیدایش فلسفه علمی ؛ هانس رایشنباخ ، ترجمه موسی اکرمی
7. فلسفه علم ؛ نیکلاس کاپالدی ، ترجمه علی حقی ( چاپ دوم )
8. تاریخ و فلسفه علم ؛ لویس ویلیام هلزی هال ، ترجمه عبدالحسین آذرنگ
9. فلسفه علم در قرن بیستم ؛ دانلد گیلیس ، ترجمه حسن میاندازی
10. روش شناسی علوم تجربی ؛ علی حقی
11. فلسفه علم ؛ الکس روزنبرگ ، ترجمه علی حقی (زیر چاپ )
12. جستارهایی در فلسفه علم (1) علی حقی ( زیر چاپ )
 
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد