روزنه

فلسفی

روزنه

فلسفی

درآمد

کبر به تعبیرغزالی<< بزرگ خویشتنی>> و <<عزیز نفسی>> است و آن باد نشاطی است که در دل پدید آید ولیکن اثر آن در رفتار شخص ظاهر شود . آدم متکبر خود را برتر از دیگران می پندارد و دیگران را حقیر می شمرد . دوست دارد در همه جا درصدر قرار گیرد . کمالات دیگران را بر زبان نمی آورد . به هنگام تضارب آرا استبداد نشان می دهد و اگر آرائش پذیرفته نشود خشمگین می شود . مولانا در خصوص آفات تکبر فرمود :

این تکبر چیست ؟ غفلت از لباب         

                                              منجمد جون غفلت یخ ز آفتاب

 این تکبر چیست زهر قاتل دان که هست

                                              از می پر زهر شد آن گیج مست

گزارش زیر را به همین مناسبت نوشته ام :
در مذمت جدل و آفات کبر و عُجب
حادثه ای برایم اتفاق افتاد که نه تنها عبرت انگیز بود ، التفات به آن برایم ضروری شد .
ماجرا از این قرار بود که با دوستی اهل فکر و حتی با وفا یک شب ، به دعوت وی ، در مجلس انسی از هر دری سخن می راندیم ، تا موضوع اختلاف برانگیزی را مطرح کرد . من راغب به ادامه بحث نبودم و او سخت راغب بود که بحث را دنبال کند . اندک اندک این اندیشه به دلم افتاد سخن های به میان آمده مباحثه است یا مجادله ؟ با تجربه ای که در مباحثه دارم و نیز گریز و پرهیزم از مجادله –خاصه در آن جایی که به کبر و خود پسندی نمک سود می شود – آن شب را به هر مشقتی بود به پایان بردم و گمان داشتم بحث خاتمه یافته است .
فردای آن روز ، دوستم زنگ زد و در کمال تعجب و ناباوری دیدم آن قدر راغب به ادامه بحث است که می خواهد تلفنی همان مسائل اختلاف برانگیز را بسط مقال دهد . من که بیزار از ادامه بحث بودم به گوشه و کنایه بی رغبتی خود را به وی نمایاندم بیشتر اصرار کرد بیشتر انکار کردم و حاصل آن که از دو سوی سخنانی رد و بدل شد که آشکارا کار به مراء و مغالطه کشید .
در این گیرو دار چندان از دو سوی افراط و تفریط رفت که سخن خاک آلود شد . ساعتی که از این ماجرای تلخ گذشت بی اختیار به یاد این اشعار مولانا افتادم :

سخت خاک آلود می آید سخن       آب تیره شد ، سر چه بند کن

تا خدایش باز صاف و خوش کند     اوکه تیره کرد هم صافش کند   

نیک می دانستم که غرض ، حجاب دیده و دل می شود
چون غرض آمد هنر پوشیده شد     صد حجاب از دل به سوی دیده شد
برای اطلاع بیشتر از مهالک نفس ، کیمیای سعادت غزالی را در مطالعه گرفتم که از دیر باز با آن مانوس بودم .
در این بازخوانی آن چه برایم چشم گشا و تامل برانگیز بود این بود که پی بردم در تحلیل غزالی از مهلکات نفس انسانی ، نسبتی است میان جدل و کبر و غرور و خود پسندی . وی در فصل << شره سخن و آفت زبان >> آفاتی را بر می شمارد که سومین آن ها این است :
آفت سوم : خلاف کردن و سخن جدل گفتن و آن را مرائی {=ریاکار ، متظاهر } گویند . و کس باشد که عادت وی آن بود که هرکس که سخن بگوید بر وی رد کند و گوید : <<نه چنین است >> و معنای این آن باشد که << تو احمقی و نادان و دروغ زن و من زیرک و عاقل و راست گویم >>. بدین یک سخن ، دو صفت مهلک را قوت داده باشد : یکی کبر و دیگری شُنعت کردن بر کسی . و در خصوص کبر گویند : بدان که کبر خلقی است و اخلاق صفت دل بود ولیکن اثر آن بر ظاهر پیدا آید . و خلق کبر آن است که خویشتن را از دیگران فرا پیش دارد و بهتر داند و از این اندر وی باد نشاطی پیدا آید . آن باد را که اندر وی پیدا شود کبر گویند ...چون این باد اندر وی پیدا آید دیگران را دون خود داند و به چشم خادمان بدیشان نگرد ...و در مردمان چنان نگرد که در بهایم نگرد .
نظرات 0 + ارسال نظر
برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد