روزنه

فلسفی

روزنه

فلسفی

درباره کواین (2)

9.کواین :من معتقدم که شیءفیزیکی و مادی واقعی است و خارج از ما ومستقل از ما وجود دارد .نمی گویم که چیزی جز اشیاء فیزیکی و مادی وجود ندارد اشیاءمجرد یا انتزاعی هم هستند . اشیاء ریاضی که به نظر می رسد برای پر کردن نظام جهان ضرورت داشته باشند . ولی وجود ذهن ها و روان ها یا وجودات روحی را قبول ندارم  مگر به مفهوم اعراض و صفات  یا فعالیت ها ی اشیاء فیزیکی و مادی ، یعنی عمدتا اشخاص. پس کواین  به وضوح ثنویت رئالیسم و ایدآلیسم را رد می کند . وی حتی تصمیمات شخصی را هم از زمره فعالیت های شیء مادی و فیزیکی می داند . ونیز  خواست ها  و هیجان ها و احساسات و افکار و غیره  هیچ چیز نیستند جز فرایندهایی  که در بعضی از اشیاء مادی و فیزیکی معین روی می دهد .

  10. شیوه سخن گفتن بر محور روان و نفسانیات ضعف بزرگی دارد و آن این است که این شیوه  ذهنی است ، درون نگر است و از رویدادهایی گزارش می دهد  که از خارج هیچ  راهی برای تحقیق در صحت و سقم آن نیست .عینیت یا خاصیت بین الاذهانی ندارد که قدرت مکتب مادی به آن است و علوم فیزیکی را به چنین مو فقیت هایی رسانده است . نقطه مقابل   آن ،رفتار گرایی است . چون رفتار مظهر یا جلوه حالت ها و رویدادهای روانی است . .جای تبیین  نهایتا عصب شناسی است . رفتار لفظی نیز مشمول همین حکم است .

  11.من با این که فیزیکالیست  هستم به وجود  ذوات انتزاعی معتقدم  همه می دانیم که اعداد و توابع  و سایر اشیاء انتزاعی  ریاضی چقدر در علوم طبیعی اهمیت دارند ؛ نظام علمی  جهان بدون آنها  سقوط می کند . لذا من به منظور  رفع  نیاز های نظام طبیعی  جهان ، مجموعه ها  را می پذیرم . فرض را بر وجود مجموعه ها  یا طبقات قرار دادن ، با مفروض شمردن وجود مولکول ها واتم ها و الکترون ها ونوترون ها و بقیه ، در یک سطح است . این ها  همه اشیائی هستند ، خواه واقعی و ملموس و خواه انتزاعی ، که وجودشان در شبکه فرضیه ها یی که ما را قادر به پیش بینی و تبیین مشاهداتمان از طبیعت  می کنند ،‌مسلم گرفته می شود . 

  12. کواین منطق موجهات را قبول ندارد و اصلا  با مفهوم ضرورت و امکان  مخالف است . کواین می گوید  ضرورت و امکان  در واقع یک نوع وصف موضوع است . بسته به این که ما موضوع  را چگونه و صف کنیم آن وصف برای آن موضوع و صفی ضروری یا ممکن می شود . مثالی هم که می زند جمله «9بزرگ تر از 7 است » . می گوید : اگر 9را خود 9 بگیریم «9بزرگتر از 7 است » صدقش ضروری است ،ضرورتا 9 بزرگتر از 7 است . اما اگر 9 را تعداد منظومات سیاره شمسی (سیاره های منظومه شمسی ) بگیریم  دیگر نمی توانید  بگویید «تعداد سیارات منظومه شمسی  ضرورتا بزرگتر از 7 باشد .» چون ممکن است 10تا باشد یا کمتر از9 تا . ضرورتی نیست که تعداد سیاره ها بیش از 7 تا باشد . کواین فقط ضرورت منطقی را قبول دارد و ضرورت وجود جهان های ممکن را قبول ندارد  این همان فرقی است که بین de  dicto(=ضرورت حکم و قضیه ) و de re (=ضرورت ناظر به وجود) وجود دارد .کواین  این دومی را قبول ندارد.

  13. راسل اعتقادش این بود که وقتی وصف  فاعل جمله  می شود از نظر دستوری فاعل جمله است ولی از نظر منطقی نه ، فاعل جمله نیست .«کوسه ریش پهن کوچه ما » از نظر دستوری فاعل است از نظر منطقی نه .ساختار منطقی این جمله این است:  xی هست که صفات و محمولاتی دارد . اگر xی در خارج پیدا شد ، جمله صادق وگر نه کاذب است. راسل می گوید: از لحاظ منطقی کوسه ریش پهن اسم نیست ،محمول است و کاذب . جمله کواین این است:meaning is different from naming . مگر هر چیز که معنادارد اسم است ؟راسل اسم را تبدیل به وصف می کند . اگر Xی باشد که فلان اوصاف را داشته باشد صادق است.

و اگر چنین xی نبود ،جمله کاذب است. مسئله مهم این است که اسامی که مسمی ندارندآنها را به موضع محمول می بریم کواین از پگاسوس (موجودی افسانه ای)سخن می راندمثلا پگاسوس را که اسم است تبدیل به محمول می کنیم . چگونه ؟xی هست که می پگاسد .به این ترتیب از تنگنا ی اسمای بی مسمی خود را می رهانیم . تحلیل امتنای تناقض از نظر گاه منطق جدید : (هر جمله ای را که در نظر بگیریدٍٍS ، چنین نیست که  S و نقیض S~ ).هکذا ستاره بامدادی و ستاره شامگاهی .

 ورود فرگه به این بحث از طریق اسماء خاص بود که آیاآنها اساسا معنا دارند یا خیر .مدتها بود که morning star را غیر از evening star می انگاشتند .ولی بعد از مدتی معلوم شد که این دو ستاره ، اسم یک ستاره ( ستاره زهره ) است .از نظر وی ،ما به جای رسیدیم که دو اسم ،با یک مسمی داریم .اگر اینها واقعا معنا نداشتند و فقط مشارالیه  ومسمی دارند چگونه می توانیم بگوییم که کشفی صورت گرفته است . ما دراینجا در واقع با دو اسم و یک مسمی مواجه هستیم  به همین دلیل او  بین معنا sense و مشارالیه  refrenceتمایز نهاد .

 قول او در برابر میل بود که می گفت اسماء خاص معنا ندارند بلکه تنها مسمی و مرجع خارجی دارند . فرگه با طرح این مثال نشان داد که اینها را نمی توان گفت تنها مسمی  دارند والا نباید گفت که اینجا کشفی صورت گرفته است . فرگه معتقد بود اسماء خاص هم معنا دارند و هم مسمی .حال اگر اسماء خاص معنا دارند ،معنایشان چیست ؟ پاسخ میل این بود که ،اگر دو اسم داشته باشیم باید دو تا موجود خارجی داشته باشیم این پاسخ با مثال فرگه نقض  می شود .ولی اگر بگوییم:  معنای شی مجموع اوصاف و محمولات بر شی است ،آن وقت تمام قضایا، قضایا آنالیتیک می شوندسر خطای این نظریه این است که اوصاف و عوارض یک شی ، از معنای آن شی خارج است و الا تمام قضایا ممکنه در مورد اشیاء تبدیل به قضیایای ضروریه می شد . لازمه آنالیتیک بودن قضیه ، ضروری بودن آن است ، یعنی انکار یکی از اجزای آن محال است و منطقا به تناقض می انجامد . استدلال کریپکی هم همین است که،نه ارسطو بالضروره واضع منطق است و نه هر کس که واضع منطق است،بالضروره ارسطو است . امکان دارد که ارسطو واضع منطق نباشد . اگر واضع منطق جزو معنای ارسطو بود باید انکار آن به تناقض بیانجامد ،د رحالی که تناقضی نیست که بگوییم ارسطو واضع منطق نیست .

بنابراین چون این اوصاف (واضع منطق شاگرد افلاطون ،معلم اسکندر ) دلالت ضروری بر ارسطو نمی کنند ، لذا معنای آن نمی توانند باشند . دلالت معنا بر شی ،دلالت ضروری است .

  14. اگر سعدی معنا شود به نویسنده گلستان ، جمله L- true می شود . یعنی برای صدق این جمله لازم نیست اصلا به جهان خارج رجوع کنیم . در حالی که این درست نیست چون ما باید با مراجعه به تاریخ معلوم کنیم وی نویسنده گلستان است یا نه.مثال در این مورد همان ستاره بامدادی و ستاره شامگاهی است که کشفی تاریخی نشان داد  این دو ستاره ، همان ستاره زهره است .جالب است که زهره همان زهره است صدقش ضروری است ولی ستاره بامدادی همان ستاره شامگاهی است صدقش ضروری نیست .چون این دو ستاره افقشان فرق می کند .

  15. ضرورت به قضایای تحلیلی ، ریاضی و منطقی می خورد . منطق ارسطویی زبانش زبان extentional است .«intension» دو جور نوشته می شود با s ,و t  .با tوقتی نوشته می شود به معنای «حیث التفاتی »است  که امری روانی است؛ معنا ، که در آن عنایت ماخوذ است ،بهترین ترجمه برای حیث التفاتی است در زبان extentional  ما کار به مصادیق داریم . در زبان intensional  ما عبارت های مانند «معتقد است ، باور دارد و ...» می آوریم .

  16. نظرکریپکی  درباره اسماء خاص . وی معتقد است که اسامی خاص فقط دال محض اند (rigid designator ) .می خواهد بگوید تفاوتی است بین اسم و وصف .وصف as a mater of fact است . ممکن است در واقع چنین وصفی برای اسم خاص باشد یا نباشد .این با تحقیق تجربی معلوم می شود .بر عکس ،فرگه ،راسل ، ویتگنشتاین معتقدند اسم های خاص معنا دارند . سعدی معنا دارد و مصداق آن نویسنده گلستان بودن است . دراین صورت اشکالاتی پیش می آید از جمله این که .اگر سعدی معنا شود به نویسنده گلستان ، این جمله L-true می شود .یعنی برای صدق این جمله لازم نیست به جهان خارج رجوع کنیم .

  17. بحث فرو کاهی .ما چون دسترسی به شی فی نفسه نداریم ، به آنچه از طریق حس به دست می آوریم باید اکتفا کنیم که این خود تز شکست خورده ای است .اگر قضیه تحلیلی داشته باشیم وقضیه دیگر مترادف آن باشد آن هم تحلیلی است و اصلا گفته اند: همه قضایای منطقی –چون تحلیلی اند –یک معنا می دهند . لذا اگر هر اصل منطقی را رد کنیم ، اصل امتناع تناقض را رد کرده ایم .کارنپ در یافت که : لفظ به لفظ نمی توان زبان را به تجربه باز گرداند  بلکه باید جمله را به داده های حسی باز گرداند . او می گوید : عالمی که می خواهیم بنا کنیم باید با عالم خارج تطابق داشته باشد . یعنی طبیعت از ساده ترین راه می رود این اصل را باید در تبیین خودمان مفروض بگیریم  . کواین می  گوید : این تنبل ترین عالمی است که می توانیم تصور کنیم چون اصل کمترین کنش بر آن حاکم است .

  18. کواین :اگر جمله ای در فیزیک به تجربه نقض شود ،کل قضایای فیزیک به زیر سوال می رود این holismمعنایی کواین است . باید تمام عوامل دخیل در تجربه را به زیر سوال برد .البته وی می گوید :ما باید کمترین جراحی رابکنیم . چون هم فیزیک ،هم منطق و ریاضی را باید به محکه تجربه برد . ما با رویکردی پراگماتیستی بعضی از عوامل را حذف و بعضی دیگر را در تبیین دخیل می دانیم  .

درباره کواین (1)

  1 . مردم یا افلاطونی به دنیا  می آیند یا ارسطویی . گرایش مسلط بر  فلسفه ارسطو طبقه بندی کردن و تمایز نهادن است ؛تمایز صورت از محتوا ،جوهر از عرض ، شعر از فلسفه ، فلسفه از منطق و مخصوصا تمایز بین بیان شاعرانه و استعاری از بیان فلسفی و علمی . برای ارسطو استعاره زینت کلام است و چیزی جدا از زبان علمی . اما افلاطون ، آگاهانه یا نا آگاهانه ،این جا و آن جا بر این خط کش ها پا می گذارد . فلسفه را شاعرانه می نویسد . از استعاره و انواع مجاز هر جا که بتواند بهره می جوید و در فایدروس سخن را موجودی زنده می داند که اگر آن را به اجزایش فرو کاهیم در واقع جانش را از آن گرفته ایم . از این جا تا رسیدن به آن فلسفه کل گرا ،به آن کل گرایی (holism)که زبان را در ذات استعاری می داند و فهم ما را از جهان در قالب استعاره هایی که خلق می کنیم ممکن می شمارد و تعبیر می کند ، چندان راهی نیست . این همان راهی است که کواین در مقاله «دو جزم تجربه گرایی» شجاعانه پیمود .

  2.در این مقاله او بسیاری از مرز بندی های فلسفه قدیم و جدید را برهم می زند . مثلا فیلسوفانی چون هیوم ، لایب نیتز و کانت ، هم چنان که اصحاب حلقه وین ، به جد معتقد بودند که قضیه ها  را می توان به دو دسته تقسیم کرد : تحلیلی و ترکیبی. تحلیلی قضیه ای است که به اعتبار معنای لغات و ادات ریاضی و منطقی و چگونگی کاربرد عام زبان صادقند و هیچ تجربه ای نمی تواند صدق آن را خدشه دار کند . مثل گربه سیاه ، سیاه است . قضیه ترکیبی: مربوط به امور واقع اند و اوضاع جهان خارج و هر تجربه  تازه ای می تواند آن هارا از اعتبار بیندازد- کارنپ طرح عظیم ساختار منطقی خود را از جهان براین مرز استوار کرده بود .

کواین این مرز بندی را رد کرده می گوید : بین قضایای ترکیبی  وتحلیلی هیچ مرزی کشیده نشده است و اصلا این که چنین فرقی باید قایل شد  یکی از احکام  غیر  تجربی تجربه گرایان و نوعی عقیده  متافیزیکی فلسفی  است .

 جزم دیگر ، اعتقاد تجربه گرایان به امکان ترجمه هر قضیه با معنایی به زبان داده ها ی حواس و تجربه  مستقیم بود .

حرف مستدل کواین این بود که هیچ قضیه ای به تنهایی مورد توجه حواس قرار نمی گیرد . هر قضیه ای با زنجیره ای از برهان ها واصول علمی به قضیه های دیگر چنان گره خورده است که هر بازنگری در آن مستلزم  بازنگری در همه قضیه های این زنجیره ،حتی  بازنگری در ریاضیات و منطق هم شامل می شود . زیرا وقتی مرز قضایای تحلیلی و ترکیبی به هم ریخت دیگر قضایای ریاضیات و منطق هم که تحلیلی فرض می شدند مصون از تغییر نمی مانند . به گفته کواین : واحد دلالت تجربی کل علم است . و نیز هیچ قضیه ای از بازنگری مصون نیست .حتی پیشنهاد کرده اند که برای ساده کردن مکانیک کوانتوم در قانون منطقی امتناع ارتفاع نقیضین نیز بازنگری شود .و نیز ، قضایای ما درباره عالم خارج نه به صورت منفرد ، بلکه به هیات  مشترک در محکمه تجربه حس حاضر می شوند . در محک زدن نظریه ای علمی با تجربه نمی توانیم از زنجیره  به هم پیوسته قضایا  غفلت ورزیم و تنها یک قضیه را مسئول  نارسایی نظریه بدانیم  کل گرایی کواین را با این استعاره زیبا بیان می شود  :

کل آن چه علم یا باور های ما خوانده می شود ، از اتفاقی ترین موضوع های  جغرافیایی و تاریخی  تا ژرف ترین قوانین فیزیک اتمی یا حتی ریاضی محض و منطق ، فرشی است بافته  دست  آدمی که فقط لبه های آن به تجربه برخورد می کند .

و بعد این حکم تکان دهنده را می دهد :

در مرتبه شناخت شناسی ،‌اشیاء مادی و خدایان هومری با یک دیگر فقط تفاوت درجه دارند ، نه نوع .

در مقاله ای دیگر از این صریح تر می گوید :

برای من فرض وجود اشیاء مادی به همان اندازه اسطوره است که فرض خدایان هومری !

اهمیت این گفته در این است  که فلسفه هنوز برای اثبات وجود جهان خارج و اشیاء مادی  دلایل قاطعی در برابر شکاکان ندارد .به قول کانت:

هنوز هم این بی آبرویی برای فلسفه باقی مانده است ...که وجود چیزهای  خارج از خود ما ... باید به صرف ایمان پذیرفته شود  و اگر کسی در وجودآن چیز ها  شک کند  ما نمی توانیم  با هیچ یرهان  قانع کننده ای با شک او مقابله کنیم )ویرایش دوم نقد عقل محض ).

 3.رد انواع طبقه بندی ها . گفته اند فرق تخیل با خرد این است که تخیل  در عدم شباهت ها ، شباهت ها  را پیدا می کند و خرد در شباهت ها ‌،بی شباهتی ها را . لذا طبقه بندی های ارسطو کاری بود تخیل آمیز نه خرد مندانه .کواین در مقاله با عنوان کلیات طبیعی (natural kinds) با برهان های گوناگون نشان می دهد که مفهوم کلیات طبیعی ریشه درداوری های شهود  ما قبل فلسفی ما دارد . شباهت هایی  میان موجودات می بینیم  اما با پیشرفت علوم و دقیق تر شدن نظریه های علمی این طبقه بندی ها هم اعتبار خود را از دست می دهند .

  4. انکار ذاتی و عرضی . ارسطو بعضی از ویژگی های موجودات را ذاتی و بعضی از آنها را عرضی می دانست . ذاتی صفت هایی است که اگر موصوف آنها را نداشته باشد  دیگرآن موصوف نیست . بخلاف صفات عرضی . مثلا مکلا بودن برای انسان عرضی است چون انسان غیر مکلا هم  انسان است . اما این مثال نقض فراوان دارد . مثلا تصور وجود انسانی بدون مکان ، مکانی که در فضا اشغال کرده باشد ، ناممکن است. اما آیا می توان گفت اشغال مکانی در فضا امر ی است ذاتی انسان ؟ کواین ذاتی و عرضی را محصول چگونگی تعریفی می داند که از شیء می کنیم . به همین دلیل ، منطق موجه محمول ها  را که مستلزم اسناد  صفات ذاتی یا ضروری  به اشیاء است منطق نمی دانند و می گوید : نطفه موجهات به خطا بسته شده است .

  5. کواین به جای تجربه گرایی تحویل گرا –ذره باور (atomistic) ،کل گرایی دوئمی را جایگزین می کند .

  6. تز عدم تعین ترجمه . الف .عدم تعین ترجمه ریشه در عدم تعین معنا دارد . معنای این تز محال بودن ترجمه نیست  بلکه مقصود کواین این است که : همواره بیش از یک ترجمه صحیح وجود دارد ، به جای آن که هیچ ترجمه صحیحی وجود ندارد . استدلال کواین مبتنی بر  تز ترجمه  ریشه ای یا ترجمه ی از اس واساس radial translation است . زبان شناس همبستگی خاصی بین سخن بومی Gavagaiو حضور خرگوشان مشاهده می کند . در این جا آن چه داریم و همه اطلاعات  ما عبارت است از اظهار بومی و تحریک خرگوشی stimulas meaning معنای تحریکی که با انگشت به آن اشاره می شود  معلوم نیست  مراد از آن مثلا خرگوش در حال گذر است یا منظور نشان دادن انگشت سبابه و یا چیز دیگر .آیا کسی می تواند بر این اساس ostensive definitiomبین این ترجمه ها ی مختلف تعیین تکلیف کند ؟

  7. کواین : فلسفه در منتها الیه انتزاعی و نظری علوم قرار دارد . علوم عبارت است از پیوستاری است که در یک منتها الیه از تاریخ و مهندسی آغاز می شود و در منتها الیه دیگر به فلسفه  و ریاضیات محض می رسد . فیزیکدان در باره  رابطه علی  بین نوع معینی از رویدادها  بحث می کند ،هکذا زیست شناس ،ولی فلسفه درباره خود رابطه علی ومعلولی  سوال می کند . فیزیک دان  می گوید : آیا الکترون وجود دارد ؟ زیست شناس : آیا وامبت وجود دارد ؟ فیلسوف به نحو کلی تر می خواهد  بداند  چه نوع چیز هایی وجود دارند.

  8. دو قسم سوال 1. سوالات  هستی شناسی ، چه نوع چیز هایی وجود دارند ، و برای این که چیزی باشد ،وجود داشتن یعنی چه ؟ 2. مسایل محمولی (predicative questions ) به معنای این که چه پرسش های معنا داری می توان در باره آن چه هست مطرح کرد . معرفت شناسی تحت عنوان اخیر قرار می گیرد .

تعاریف و مشکلات فلسفه (4)

اینک به دو شبهه دیگر در خصوص فلسفه التفات کرده ،سپس پاسخ می دهیم .گفته اند فلسفه بحثی غیر علمی است . علم به نتیجه های علمی و ملموس می انجامد:تلفن ،ماشین بخار ،موتوربرق . فلسفه هیچ محصولی ندارد وتاثیری بر زندگی نمی گذارد. بسیاری از اشخاص چه به واسطه نفوذ و تاثیر علم و چه از نظر امور و مسائل عملی شک دارند لسفه غیر از توضیح واضحات بی فایده و تمایزات و موشکافی های غیر لازم و احتجاج درباره اموری که علم به آنها محال است ، چیز دیگری باشد.

چنین رایی ظاهرا از یک جهت به واسطه مفهوم غلطی است که از غایات کلی زندگی دارند (که فلسفه بنابه یک تعریف جستجو و پرسش در باب مسائل اساسی و «غایی» هستی و زندگی است .)و از جهت دیگر به سبب این است که نمی دانند غایت و غرض خاص و حقیقی فلسفه چیست . علوم طبیعی از طریق اختراعاتی که میسر ساخته است تعداد بی شماری از افراد انسانی را متمتع می سازد ، بدون اینکه انسان اطلاعی از علوم مزبور داشته باشد ، لذا بررسی این علوم نه تنها از نظر تاثیر در ذهن مشتغلان به آن ممدوح است،بلکه از حیث تاثیر آن در زندگی مردم عامه نیز مورد توجه قرار می گیرد .

اما فلسفه دارای چنین فایده ای نیست و اگر به حال افرادی غیر از مشتغلان به آن مفید باشد این  فایده به نحو غیر مستقیم و به واسطه  تاثیر آن در زندگی کسانی که مشتغل بدان هستند حاصل می گردد و فایده فلسفه را باید بدوا و اولا در اینگونه تاثیرات جستجو کرد .

پاسخ : ظاهرا شاید نیازی نباشد یار آور شویم رشته های دانشگاهی به دو دسته تقسیم می شود ؛رشته هایی که استفاده عملی آنی دارد ،مانند شیمی و زمین شناسی و رشته هایی که این استفاده را ندارد.رشته های این دسته که ارزش آنی ندارد ،تنها شامل فلسفه نیست ،بلکه ادبیات ، زبانهای قدیمی ، هنر های زیبا ، و موضوعی مانند دین –فلسفه دین – را نیز در بر می گیرد . اینگونه موضوع های به اصطلاح غیر عملی چیز هایی را در بر می گیرد که در زندگی انسان عالیترین و شریف ترین چیزهاست  ، زیرا سروکار  آنها با تولید « ثروت مادی » نیست.بلکه با افزایش «ثروت معنوی »است.

اگر بخواهیم در مساعی خویش برای تعین قدر و ارزش فلسفه قرین عدم توفیق نگردیم باید ابتدا ذهن خود را از تصدیقات قبلی اشخاصی که به«اهل عمل» معروفند بالکل فارغ سازیم . زیرا اهل عمل به اصطلاح معمول کسانی هستند که فقط احتیاجات مادی را می شناسند و بدان ارج می نهند ، یعنی نیازمندی به غذای جسمی را قبول دارند و از لزوم غدای روحی غافل  هستند .

اگر همه مردم مرفه الحال و فارغ البال بودند و تنگدستی و بیماری به حد اقل ممکن رسیده بود بازهم برای نیل به استقرار یک جامعه ارجمند محتاج کار فراوان بودیم و حتی در وضع فعلی عالم نیز اموری که ارزش روحی دارد لااقل دارای همان درجه اهمیتی است که امور مادی حائز اهمیت است . فایده فلسفه منحصرا از لحاظ غایات و اغراض روحی است و فقط کسانی که نسبت به این غایات و اغراض علاقه  اعتنا دارند می توانند قبول کنند که تحصیل حکمت اتلاف و قت نیست .

درست نیست که گفته شود فلسفه تاثیری بر زندگی ندارد به آسانی می توان ثابت کرد که فلسفه حتی به عنوان تمهیدی برای زندگی ارزش خودش را دارد ، چرا که هوش را تشحیذ (=تیز)می کند ‌،قوای استنتاجی را به کار می اندازد ، تعصب ها را از بین می برد و عادت بررسی کردن همه مسائل را با ذهن بازپرورش می دهد و فلسفه با اینکه قادر نیست با یقین و قطعیت به شکوک و تردید هایی که خود مطرح ساخته است،پاسخ دهد،لیکن طرق متعددی راالقا می نماید که فکر ما را توسعه داده و آنرا از قید وسلطه عادت جباره رهایی می بخشد .

فلسفه ولو حس یقین و قطعیت ما را درباره حقایق امور کاهش دهد ، اما بر علم ما به شقوق ممکنه ماهیات (=ذوات) آنها می افزاید و آن جزمیت (=دگماتیسم)قرین به کبر ونخوت  راکه مخصوص کسانی است که هرگز به قلمرو شک آزادگر قدم ننهاده اند زایل می سازد و حس اعجاب و دهشت ما را به وسیله ارائه جنبه نامانوس اشیاء و امور مانوس زنده و باقی نگه می دارد .

بوخنسگی فیلسوف سرشناس لهستانی گفته است : به رغم مشکلات عظیمی که در تفکر فلسفی وجود دارد ، فلسفه پرداری یکی از زیباترین و اصیل ترین  چیز های زندگی انسان است ،هر کس بایک فیلسوف واقعی فقط یک بار دیدار کرده باشد ، همواره احساس می کند که به سوی خاطره آن دیدار کشانده می شود . یکی از اشخاص به اصطلاح عملی ، نه فیلسوف ،در جایی نوشته است که ریشه جنگ جهانی دوم نهایتا در تاثیر زیانبار فلسفه هگل است ، ممکن است با این نظر موافق نباشید ، زیرا تصویر تحریف شده نامعقولی از حقیقت است . اما این تصویر نشان می دهد که مردم از تاثیر عملی عظیمی که برداشتهای فلسفی یک قوم یا حتی یک فرد ممکن است بگذارد چه تصور مبهمی دارند و دنبال کردن این مسیر فکری برای اینکه معلوم شود در تحلیل آخر اعمال بخردانه  و نابخردانه بشر بالاخره تا چه اندازه به افکار فلسفی بستگی دارد ،مطالعه دل انگیزی می تواند بود.

  مطلب دیگر : اگر رشته های دانش و فرهنگ رامختلف بدانیم ، آن طور که انگار در دو منبع آب جدا و بکلی مستقل و جدا از یکدیگر ند ،به خطا رفته ایم . این ها روی هم رفته محصولات یک چیز است که همان روح انسان است و بینشی که به اندازه کافی نافذ باشد .یک چیز ، که همانا زندگی انسان است ، خود را در همه آنها آشکار می کند .

هر عصری در قبال مسائلی که محیط انسان مطرح می کند نگرش خاص خود را دارد ، در برابر جهان هم نگرش خاص خود را دارد. گاهی وقت ها نگرش هر عصری را روح آن عصر می نامند . روح هر عصر ،خود را در تنوع اشکال مختلف ، در صورت های هنر آن عصر ، در ادبیاتش ،دینش ،علمش ، سیاستش و بالاخره فلسفه اش نشان می دهد . معمولا این صورت های مختلف ،‌محتوای اساسی مشابهی پیدا می کنند .

به اصطلاح فلسفه هر عصری ، همان نگرشی را که سایر صورت ها در ادبیات ، درهنر و در علم آن عصر بیان می کنند،در قالب فلسفی و درباره جهان  بیان می کنند. در گیاه  یک زندگی و همان یک زندگی است که خود را با گلها و شاخه ها ی مختلف نشان  می دهد و ادبیات ، هنر ، علم ،دین ، و فلسفه گلهای روح انسان است .در نتیجه باید گفت که فلسفه هر عصری ، تفکر و فرهنگ اصلی آن عصر را به انتزاعی ترین صورتش متبلور  می کند و بنابراین فلسفه کلید فهم همان عصر است .

فی المثل اگر اروپای جدید را در نظر بگیریم ملاحظه می کنیم در سده نوزدهم محتوای اصلی فلسفه با محتوای اصلی ادبیات و شعر یکی بود . این محتوا در فلسفه به هیئت ایدآلیسم در آمد و درشعر به قالب رمانتیسیسم . در آغاز سده نوزدهم طغیان بزرگ شعر رمانتیک که با نام  کسانی چون وردزورث ، بایرن ،‌شلی و کیتیس همراه است در ادبیات روی داد .درست همان زمان ،‌عصر بزرگ ایدآلیسم فلسفی در آلمان سپیده زد و این ایدآلیسم در نظام هگل به بلند ترین رفعت هایش رسید . بطور کلی ایدآلیسم هگلی همان نگرش انسان به جهان را بیان داشت که شاعران رمانتیک عرضه داشتند .

حالا –در قرن بیستم –ادبیات امور سطحی و خارجی است .پیام ادبیات این است که زندگی انسان مسیر بی پایان است از امور خارجی :دودودوزه ،خیابانها و لجن خیابانها ، اداره . خانه . پول و لباس . کلاه ، دیدنیها و شنیدنیها ،‌لذتها و رنجها که یکی پس از دیگری همچون کابوسی کلافه کننده از راه می رسد . این ها واقعیتند ،میلیون ها تجربه  بی ارتباط زندگی ای کسالت آور و ناالهام بخش . در پس و کنه این واقعیت روحی آشیان ندارد که آنها را از دانی به عالی متحول کند . سخن رئالیست ادبی این است  واین همان چیزی است که برادرش رئالیست فلسفی می گوید .

بنابراین فلسفه عضوی از اندام فرهنگ انسانی و یکی از جنبه های طبیعی روحیه انسان است ،نه چیز ی بکلی بریده و جدا افتاده از سایر شاخه های دانش و از امور زندگی معمولی و نه بازیچه بیکاره تنی چند فضل فروش منزوی فکر اصلی هر عصری،خود را فقط در فلسفه نشان نمی دهد ، بلکه باید گفت نابترین شکلش خود رادر فلسفه بیان می کند . چرا که در ادبیات و در هنر ‌،گرایش های هر عصری را به تفضیل ، آمیخته به اقسام فرعیات و جزئیات و در هم و آشفته خواهید یافت ، ولی آنها را به صورت متبلور و پیراسته شده در فلسفه خواهید دید .

نهایتا بدون فلسفه درک کامل تلاش های عظیم روح انسان – به عبارت دیگر ،درک کامل خود زندگی – ممکن نیست ، و اگر این طور باشد ، آیا در نقش اساسی فلسفه در آموزش دیگر جای شک می ماند ؟

  شبهه دیگر :معمولا بر فلسفه عیب می گیرند که چیزی جز محور اختلاف ها نیست . می گویند با هر کدام از علوم جا افتاده که می خواهید فلسفه را مقایسه کنید . البته در میان دانشمندان اختلاف نظر هست ، اما با این وصف هر علمی ما را با مجموعه وسیع و رو به افزایشی از حقایق جا افتاده مواجه می سازد . از این گذشته ، علوم ایستا نمی مانند ، پیشروی آنها از اکتشافی  به اکتشاف دیگر پیروزمندانه  است.

حالا اگر نظرتان را از علم به فلسفه برگردانید ، صحنه تاسف آوری توجه شما را جلب می کند . فیلسوفان جتی نمی توانند سر ابتدایی ترین اصول رشته شان توافق کنند . به چندین اردوگاه متخاصم تقسیم می شوند . فلسفه چیزی حز مجموعه ای تصادفی از آراء متعارض نیست . بایستی در موضوعی که همیشه چنین مسیری را سپری کرده است و هنوز هم سپری می کند ، اشکالی باشد .

این از نوع حمله شدیدی است که فیلسوف بیچاره بایستی از جبهه دوستان دانشمندش ببیند . چه پاسخی می تواند بدهد ؟

البته ممکن است گفته شود که معمولا براختلاف های فیلسوفان زیاد مبالغه شده است  و اگر موضوع هایی که همه فیلسوفان عملا درباره آنها توافق دارند فهرستی تهیه شود ، احتمالا فهرست بسیار بلندی بالایی خواهد بود ، یا اینکه تحول فلسفه مانند سایر رشته ها ی دانش آشفته نبوده است بلکه تحولی منظم و مشخص بوده است ، اینکه خود فیلسوفان درباره نکاتی بحث می کنند که طبعا بر سر آنها اختلاف دارند و درباب مطالبی که مورد توافق آنها است ساکتند و بنابراین اختلاف را بزرگتر  از آنچه عملا هست نشان می دهند .

در همه این گفته ها حقیقتی می تواند و جود داشته باشد . اما گمان می کنیم این راه دفاع ، موضوعی خواهد بود  که دفاع خاصی می خواهد .اجمالا باید پذیرفت که اختلاف نظر بین فیلسوفان به مراتب بیش از اختلاف بیت اهل علم است . جز این چه پاسخی می توان داد ؟آنچه تا اندازه ای تعجب آور است اینکه کسانی که از فلسفه انتقاد می کنند ، توجه ندارند که فلسفه فقط به این معنی نیست .درست است که درباره علوم طبیعی محض تا حد بسیار قابل توجهی توافق وجود دارد ، اما باید بگوییم در حوزه های هنر ، دین ، اخلاق ، سیاست و اقتصاد  همان قدر اختلاف نظر هست که درفلسفه .

اگر فیلسوفان را به ذهنی گرا، واقعی گرا ، خرد گرا و تجربه گرا تقسیم می کنند ،آیا مگر متفکران سیاسی را به محافظه کار ، انقلابی کمونیست ، فاشیست ،جمهوری خواه و سلطنت طلب تقسیم نمی کنند؟آبا اینها بر اساس هر اصل سیاسی ممکن در عالم نظر و هر تصمیم سیاسی ممکن در عرصه عمل چند و چون نمی کنند ؟آیا اقتصاد دانان آمریکایی در مکتب ها ی مختلف قرار نمی گیرند ؟ آیا جهان ادیان به جهان مسیحی، اسلامی ، بودایی تقسیم نمی شود ؟آیا در باره مسائل اخلاقی این بحث همیشگی و داغ وجود ندارد که در فلان شرایط  باید بهمان کار را کرد یا نه ؟

حال اگر کسی بگوید چون در حوزه های سیاست ،هنر ، دین ، اقتصاد و اخلاق اختلاف نظر بسیار وجود دارد پس سیاست ، هنر ، دین ، اقتصاد و اخلاق موضوع ها ی با اهمیتی نیستند و مطالعه آنها را نباید شویق کرد ، شما دریاره اش چه فکر می کنید ؟ آیا روشن نیست که به رغم اختلاف نظر ها شاید هم به علت اختلاف نظر ها ، اینها همان موضوع های است که از همه موضوع های عالم مهم تر است ؟ همان موضوع هایی که در درجه اول باید کسی آنها را بررسی کند که می خواهد انسانی طراز اول باشد پس چرا فلسفه را برای اختلاف نظر هایش مستوجب سرزنش خاص می دانند ؟

اما شاید این پاسخ قانع کننده نباشد.شاید بگویید که این پاسخ فقط بر شمردن بدی سایر مو ضوعاست نه گفتن خوبی فلسفه و رسیدن به ریشه مطلب نیست .

خوب است سیاست و اقتصاد و نظایر آنها را به حال خود بگذاریم تا جنگهای خودشان را بکنند. اجازه بدهید فقط از فلسفه صحبت کنیم و به موضوع بپردازیم .اگر موضوع فیلسوفان حقیقتا در وضع درست و مناسبی است ،چرا باید اختلاف نظر فیلسوفان این قدر زیاد باشد؟به نظر من پاسخ ،در ماهیت موضوع ، و از این قرار است:اینکه طبیعت دانان می توانند جبهه کم وبیش متحدی تشکیل دهند دلیل خاصی دارد .اینها همواره با چیز های قابل اندازه گیری و با ماده ملموس سر و کار دارند ، به عبارت دیگر ، با چیز هایی که می توان آنها را اندازه گرفت و وزن کرد.به علاوه  تقریبا همیشه به جنبه های کمی ماده و مسائلی درباره ماده می پردازند که با اعمال اندازه گیری و وزن کردن می توان در بیشتر مواقع پاسخ دقیق به آنها داد . این اعمال را کاملا به آسانی و به دقت می توان انجام داد و نتیجه این است که می توان مسائل علمی را تا اندازه زیادی به طور قطعی حل کرد .

اما سرو کار فلسفه بیشتر با چیز های غیر قابل اندازه گیری هست ،چیز هایی که نمی توان اندازه گرفت و وزن کرد ،سروکارش با مسائلی است که فیلسوفان طرح می کنند و با متر و ترازو نمی توان به آنها پاسخ گفت . هر کدام از مسائل عمده ای را که فیلسوفان به آن پرداختند در نظر بگیرید .آیا جهان در نهایت محصول ذهن است یا محصول ساز و کاری بدون فکر ؟آیا غایتی کیهانی وجود دارد یا ندارد؟ آیا جهان در نهایت بخردانه است یا عنصر نابخردانه تحول ناپذیری در آن است ؟ معنی وجود شر در عالم چیست؟ماهیت اخلاق چیست ؟آیا قانون اخلاقی مطلق و واحدی وجود دارد یا خیر؟ماهیت اصلی و بنیاد هنر و معنای زیبایی چیست؟ آیا یک آدم معقول می تواند برای این گونه مسائل پاسخ های ساده ای توقع داشته باشد ،انگار که ارقام حساب باشد ؟آیا از را محاسبه با خط کش و ابزارهای شیمیایی می توان به آنها پاسخ گفت ؟ آیا واضح نیست که اختلاف عقیده در چنین موضوع هایی همیشه جا خواهد داشت؟

از بهترین ذهن هایی که زندگانی خود را روی این مسائل گذاشته اند وتفکر کرده اند ،آیا جز اینکه بین آنها اختلاف نظر باشد و فی الواقع بایستی اختلاف نظر باشد ،توقعی جز این می توان داشت ؟

فلسفه در زندگی انسان عمیق ریشه کرده است .همان طور که سعی کردیم نشان دهیم ، فلسفه باز تابنده نگرش های اصلی اعصار  و تمدن ها به جهان است و توقع اینکه این گونه نگرش ها نشان دهنده شکاف ها  و اختلاف های وسیع نباشد ،قدری نابخردانه است ، اما معنایش این نیست که نگرش های انسان به جهان ،و فلسفه هایی که بیان کننده آنها است ،در شمار عمیق ترین مسائل فرهنگ انسان نیست .بنابراین  نمی توانیم این امید را داشته باشبم که فردا ،یا ظرف پنج سال ،یا در پنجاه سال همه فیلسوفان به توافق برسند.فقط ساده دلان به چنین امیدی دل می بندند ،و فقط یک فکر سطحی ،فیلسوفان را بدین سبب محکوم می کند . در هر حال همه اختلاف نظر های فیلسوفان از نظر ما فقط به منزله مسئله ای فرعی است .

مقصود اصلی ما این است که فلسفه جز جدایی ناپذیر فرهنگ انسانی است و فرهنگ خواه در داخل خود تقسیم شود و خواه نشود ،مطالعه آن فلسفه را ایجاب می کند .چه دوست داشته باشیم و چه نداشته باشیم ، نمی توانیم از فلسفه بگریزیم ،چرا که از هر راه دانش سفر کنیم فلسفه با پرسش هایش در کمین ماست.